انشا در مورد باران برای کلاس سوم
انشا در مورد باران برای کلاس سوم را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
انشا در مورد باران - گام با گام | قدم به قدم تا موفقیت
انشا در مورد باران
جدیدترین انشا ها درباره باران از رسانه گام با گام
انشا در مورد باران
*********
انشا اول :
در کنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم ، غرق در تفکرات خویش بودم ، البته به دنبال یک موضوعی می گشتم که انشاء خود را با آن آغاز کنم که ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا به سمت خود کشاند ، در همین حین چشمم به صدفی خورد که موج دریا با خود آورده بود ، هنگامی که صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی از آن به چشم می خورد ، در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید ، آری اینگونه تلنگری بر من وارد شد که موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم .
بدنه کلی :
«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …
*************
انشا دوم :
بدون آب تمام طبیعت از بین می رود و باران زندگی را برای زمین به هدیه می آورد.
باران الهی زندگی را به جریان می اندازد و زمین مرده را سیراب می کند و پرندگان و گیاهان و ما انسان ها همه از این رحمت الهی نهایت بهره را می بریم.
هنگامی که ابرهای سنگین به هم برخورد می کنند و صدای غرش آن ها با برقی مهیب برای ما جلوه می کند ناخوداگاه عظمت و قدرت پروردگار مقابل چشم ما به نمایش گذاشته می شود و ما در آن لحظه نمی دانیم که این بارش از رحمت خداوند است یا غضب او … زمانی که باران نم نم و نوازش گرانه می بارد خوشحال می شویم و زمانی که با شدت و بی رحمانه می آید ترس سیل را در دلمان می اندازد.
باران بهاری و پاییزی زمین و آسمان را پاک و پاکیزه می گرداند و باعث سرسبزی زمین های کشاورزی و رشد و نمو و آراستگی طبیعت می شود.
روزهایی بوده که در حسرت باران مانده بودیم تا هوای آسمان ما را از غبار و آلودگی هوا پاک کند و در تابستان های گرم و کم آب، در زمستان های بی برف و پاییزهای بی باران بیش از پیش ارزش باران را درک کرده ایم.
امروز باران می بارد و صدای آن در همه جا پیچیده است، آسمان تیره و کدر شده، مردم با سرعت در حال دویدن هستند تا به سرپناهی برسند و باغبان این دنیا به آبیاری طبیعت مشغول است.
آری امروز روز نظافت و پاکیزکی زمین است، باغبان مهربان می خواهد زمین ما را از سیاهی تمیز کند و شستشو دهد، به گل های ما آب بدهد و آلودگی ها را بشویید و ببرد و در پایان انرژی و سرزندگی و طراوت را برای طبیعت به ارمغان آورد.
************
انشا سوم :
باران به پنجره می زند، صدای باران در گوش هایم طنین انداز می شود و بوی باران تمام وجودم را متبرک می کند … و من بی اختیار تمام ترانه های باران که در حافظه ذهنم ذخیره کرده ام یک به یک زمزمه می کنم و به سوی آن سوی پنجره ها می شتابم، که باران بر من بتابد و روحم را از رایحه های بهشتی سرشار کند.
باران رحمت است و برکت، باران عشق است و مهربانی، باران لطف است و نعمت، باران پیام عشق آسمان به زمین است و من عاشق ثبت این لحظه های عاشقانه در سراچه ذهنم هستم.
باران می بارد که عطش تشنگان زمینی را سیراب کند، تشنگانی همچون درختان و گل ها و زمین و پرندگان و دریا را و تشنگانی همچون من و تو که عطش روحمان از غلتیدن در قطرات باران بهشتی سیراب شود.
باران را بدون شتاب، بدون چتر و بدون سایه بان باید درک کرد و با قدم های آهسته طی کرد، که باران یعنی در جاده و خیابان بمانی و نروی و از فرصت تازه شدن نهایت استفاده را ببری، پس چرا این مردم با چنین شتابی از کنارم رد می شوند؟! و این سوالی است که در روزهای بارانی زمانی که همگام با باران بی هدف در خیابان قدم می زنم بارها از خودم می پرسم و جوابی برایش پیدا نمی کنم.
***********
انشا چهارم :
زمانی که صدای قطرات باران به گوشم می رسد بی اختیار خودم را به زیر آسمان خدا می رسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان می فرستد بی نصیب نمانم!
باران، این رحمت الهی، پیام عشق و شادی برای انسان ها به همراه می آورد و برکت و زیبایی را برای طبیعت، مزارع و باغ های کشاورزی … در بهار گویی آسمان آغوشش را برای زمین تازه از خواب بیدار شده گشوده و با فرستادن باران، خاک سرد را آماده رویش می کند و نویدبخش سبزی و طراوت برای طبیعت خسته از سرمای زمستان است، چقدر باران بهاری را دوست دارم!
و در پاییز، که طبیعت از مهمانی تابستان بازگشته، جنب و جوش و تکاپوی اکثر کشاورزان به پایان رسیده، درختان از بار میوه و برگ های سبز فارغ شده اند و زمان خزان و برگ ریزان فرا رسیده، باران پاییزی می بارد و صدایش همچون لالایی مادر، خاک و زمین را برای خواب طولانی زمستانی آماده می سازد.
بهار یا پاییزش فرقی ندارد، انسان ها نیز همانند طبیعت از بخشش آسمان و زیبایی و برکت باران، به یک اندازه بهره مند می شوند. تفاوتی نمی کند چگونه آدمی باشی، کوچک یا بزرگ، زن یا مرد، فقیر یا ثروتمند، رحمت الهی بی منت بر سر هر انسانی می بارد.
باران این معجزه حیرت انگیز خداوند، معانی مختلفی به همراه دارد، گاهی ملایم و نم نم، فقط می خواهد نوازش های خالق بی همتا را به یاد من و تو بیاورد، گاهی ریز و تند و پیوسته می بارد و هدفش آبیاری مزارع و درختان و زمین های کشاورزی است.
گاهی سهمگین و بی رحمانه می آید و سیلابی به راه می اندازد که هر چه بر سر راه دارد با خود می برد و تداعی کننده خشم و قهر و تلاطم است.
امیدوارم ما انسان ها نیز بخششی بی کران همچون آسمان داشته باشیم و مانند باران، برکت و عشق را به زندگی خانواده، دوستان و اطرافیان سرازیر کنیم و همواره سپاسگزار پروردگار و خالق این همه زیبایی و شکوه باشیم.
*********
انشا پنجم :
من خیلی باران را دوست دارم
با این وقتی باران می آید آدم ها خیس میشوند و حتی پرنده ها و گربه ها هم خیس میشوند
و بعضی وقت ها آدم سردش میشود اما من باز هم باران را دوست دارم
وقتی باران می آید انگار همه چیز قشنگ تر میشود
مثل وقتی است که ما دست و صورتمان را میشوریم و تمیز و زیبا میشویم
باران هم دست و صورت همه چیز را میشود و همه چیز زیبا و تمیز و شاد میشود
گل ها و درخت ها وقتی تشنه هستند دعا میکنند که خدا به آنها باران بدهد
زمین هم وقتی گرمش است دعا میکند باران بیاید و خنک شود
من هم دعا میکنم همیشه باران بیاید تا هیچ کس در زمین تشنه نباشد .
دوست دارم مثل شعر ” باز باران با ترانه ” وقتی باران میاید در کنار دریا و جنگل بدوم .
وقتی باران می آید بوی خاک بلند میشود که من خیلی دوست دارم
و وقتی باران به شیشه میخورد خیلی زیبا است .
باران زیبا و عزیز من تو را خیلی دوست دارم .
نتیجه گیری : ما خدا را به خاطر باران شکر میکنیم .
***************
انشا ششم :
دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند . باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتروتندتر می شود .مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند . چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند .با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند .
باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد ، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند ، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند .باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم روبه شلوغی می گذارند . تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود .
***************
انشا هفتم :
***************
انشا نهم :
دست اگر برای لمس قطره ای باران پیش می رفت . نشان از طراوت دل زلال تودارد ….
بدان که هنوز آغاز راهی و باران از باریدن باز نمی ایستد .پس تو نیز مایوس مشو و ببار تا به زندگی وهدفت جلای دوباره بخشی .باران نیز مثل تو از شکاف ابرهای تیره برخاسته است ،مشکلاتت را پشت سر بگذار ولذت طهارت را بچش ،صبر را از باران بیاموز وعشق بارش را در خودت باورکن باران تنها یک پدیده نیست ،بلکه معجزه است .
در دنیا هیچ بویی لذت بخش تر از بوی خاک های بارن خورده نیست .
هنگامی که قطره های بلورین بر درخانه ی وجود ت ،دلت را می کوبند فرصت را از دست نده ودست در دست او برای شکفتن قدم بگذار و همراه با آوای دلنشینش رویشت را تکمیل کن و اورا واسطه ای بین خود وخدای خود قرار ده که بی شک این قطرات اشک شوق خدا به سبب موفقیتش در آفرینشت خواهد بود.
ای اشرف مخلوقات او وقتی تو را آفرید به خود آفرین گفت . پس تو چطور می توانی از بهترین نعمتهایش همانند باران چشم پوشی کنی وخود را بنده کسی جز او بخوانی.
باران در فصلی می بارد که همه ی رخدادها دم از تواضع وفروتنی می زنند.پاییز فصلی است که برگهای سبز با وجود اینکه به رنگ طلا تغییر می کنند اما با خشوع وفروتنی به زمین می افتند ؛شگفت در این آفرینش که باران هم با عظمتش می بارد تا گلی زنده شود وزمینی را تازه کند تا دل خاک خورده ی انسانی را از غم بشوید بارانی که از خود می گذرد تا شاعر با آهنگ دلنشینش شعری بسراید ،اما شاید باران هم می ترسد ،می ترسد از اینکه روزی تنها شود وبه همین دلیل می بارد .گاه باران همه ی دغدغه اش بارش نیست ،گاه از غصه ی تنها شدنش می بارد.
*********
انشا دهم :
حس عجیبی به انسان دست می دهد ،او حس می کند خداوند نعمت الهی برایش را به ارمغان می فرستد در این حال است که انسان باید به خاطر این نعمت عظیم و بزرگ که سر منشا تمام موجودات عالم است راه خوشبختی را پیدا کندوبا توسل به اهل بیت وقرآن کریم به سعادت اخروی برسد .
وقتی باران به گوش انسان میرسد احساس آرامش به او دست میدهد،وسقف وسر پناهی بالای سر خود می بیند واین چقدر عاشقانه است.
وقتی باران به صدا در می آید شایداین قطره های باران اشک های کودکانی باشد که تشنه لبان در صحرای کربلا شاهد شهادت عزیزان خود بودند واشک می ریختند ،شاید این باران می توانست روی خیمه های که کفار آنها را آتش زدند در حالی که نگاهی به گریه های معصومانه کودکان نینداختند که چگونه گریه می کردند ،می بارید! کافران زیورآلات آن ها را زیر عباهایشان ویا چادرهایشان از گوشهای کودکان در آوردند وبه غنیمت می بردند در حالی که نمی دانستند این گریه ها می تواند همان بارانی باشد که قطره قطره از چشمان کودکان به زمین ریخته می شود!اه وافسوس این صحنه ها چه قدر غم انگیز وتاسف بار است.
****************
انشا یازدهم :
امروز سر صف بودیم که ناظم خوبمان موضوعی رابرای نوشتن انشا پیشنهاد داد .موضوع عجیبی بود .اگر باران به صدا در بیاید …ذهنم را خیلی مشغول کرد تمام طول روز را فکر می کردم ؛حتی سر کلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم .هوا ابری بود ؛ابری سیاه که هرلحظه منتظرش بودم ومن فکر می کردم که اگر باران به صدا در بیاید ….
نمی دانم چگونه زمان گذشت .زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظی کردم تا منزل نگاهم به آسمان بود که شاید ابر ی باریدن می گرفت اما باران نیامد ومن در حسرت بارش باران ماندم.
ایکاش می بارید تا من راحت می نوشتم شاید با من حرف میزد؛چه می گفت؟چقدر دلم می خواست ان بالا پیش ابرها بودم .راستی اگر من باران بودم ؟
راستی اگر من باران بودم دلم می خواست کجا ببارم ؟به کدام سرزمین تشنه ؟به کجای این هستی پهناور؟
آری؛ من باران شدم با هزاران ،نه با میلیون ها قطره ی دیگر همراه شدم تا به زمین برسم.زمین آغوش باز کرده بود وما را به گرمی می فشرد ،لبخند گل ها دیدنی بود ،نمی دانم کدام نسیم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد .
آدم ها ،این موجودات که خود را اشرف مخلوقات می دانند برای اولین دیدار جالب به نظر می رسیدند .هواچقدر کثیف بود، وسنگین؛ماموریت داشتم هوا را تمیز کنم…. هوا تمیز شد.
من در جوی آبی روان شدم ،ای کاش نمی شدم تا نبینم ونشنوم آنچه را دیدم وشنیدم …جوی مرا با خود برد،بردوبرد ،شدیم جویبار ، رودخانه تا به دریا برسیم . دریا؟
دوستانم می گفتند دریا آخر این قطره ها چند بار باریده بودند وبازبخار شده بودند وراه را از بیراهه می شناختند .ماهی ها همراه ما می آمدند .چیز های نوک تیزی در آب بود دوستانم می گفتند انها قلاب هستند .ماهی ها در قلاب ها گرفتار انسانها می شدند ؛چقدر دردناک بود جدای آنها از ما .
ناگهان راکد شدیم ،ایستادیم .دوستانمان گفتند:ای بابا !ادم ها سد جدید ساختند ؟!چند روزی آنجا بودیم من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم ؛ناگهان دستان کوچکی وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبی که یک ماهی کوچکی درونش بود ریختند .تنگ آب را به کنار سفره اشان بردند .ماهی درون تنگ بی تابی می کرد وکودک به ماهی کوچک زندانی خیره بود .
آدم هر چه بود خوردن و زباله هایشان را همان جا رها کردند و رفتند . من درون تنگ احساس خفگی کردم دستان کودک تنگ را سخت می فشرد .اتومبیل انها حرکت کرد ؛صدای رادیو شنیده می شد ،ادم ها گفتند :ساکت اخبار می گوید.صدایی می گفت:دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است .زاینده رود دیگر رود نیست .دریاچه ها در حال مرگ هستند …دریاچه ها…..؟
از شنیدن این اخبار به تنگ آمدم ؛دیگر صدایی نمی شنیدم ساعت ها گذشت .اتومبیل ایستاد ؛آدم ها پیاده شدند ،ناگهان تنگ از دستان کودک برزمین افتاد وما روی زمین داغ که آسفالت نامیده می شد رها شدیم ماهی کوچک به درون جوی آب پرید .کودک اشک می ریخت وما داشتیم بخار می شدیم .من اززمین جدا شدم وبه طرف اسمان رهسپار می شدم ،از این بالا زمین چقدر زیبا به نظر می رسید ؛ای کاش همان پایین هم به اندازه این بالا زیبا بود .دیگردوست ندارم ببارم ،دیگر زمین را دوست ندارم وبه باران می گویم نبار ،زمین جای قشنگی نیست.
*************
انشا دوازدهم :
چقدر لذت بخش است هنگامی که با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با باد رقصان ضربه های آرام به شیشه ی آن میزند صبح خود را آغاز کنیم…..
-صبحی که سرآغاز آن نعمت گوارای پروردگار باشد بارانی که گاه آرام و بی صدا گونه گلهارا نوازش میدهد و گاه با بی رحمی بالها پرندگان را خیس میکند…..
-باران با دانه های نگین مانند خود” آسمان را به زمین وصل میکند. وقتی باران به صدا در می آید دلم میگیرد…..
– کاش من هم مانند کودکانی که آمدن باران را به یکدیگر خبر میدهند و به دنبال چترهای رنگی خود میگردند شور شوق بازی در زیر اشک های آسمان را داشتم…..
لحظه های زیباییست وقتی که دختر بچه ای آرام با جعبه ی شکلاتش کنار جاده زیر قطره های باران نشسته است ولی پسرک او را با سایه ی چتر خود مواجه میکند…..
-باران رحمت اتهی را از معصیت پاک و منزه میکند کاش می شد دلهایمان هم با بارش باران همچون گلی نو شکفته تازه و پاک میشد…..
-کاش قلب هایمان صاف و آینه مانند قلب کودکان بود که با آوای دلنشین باران همخوانی می کردند و در هنگام برق آسمان یکدیگر را در آغوش می کشیدند به گمانم آماده ی عکس انداختن آسمانی بودند…..
-صدای تپش قلب آسمان به وسیله قطرات ریز باران به زمین میرسد…..
-کاش زودتر برسد روزی که همه ی ما بدون چتر در زیر بارانی که به یمن ظهور امام مهدی (عج) می بارد بایستیم…..
منبع مطلب : gambagam.ir
مدیر محترم سایت gambagam.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
انشا در مورد روز بارانی | ۵ انشا درباره توصیف یک روز بارانی + صدای باران
انشا در مورد روز بارانی | ۵انشا درباره توصیف یک روز بارانی + انشاء صدای باران
صدای برخورد باران با شیشه ها ، بوی خاک پس از بارش باران و حال هوای عاشقانه یک روز بارانی خود به تنهایی انشایی بلند بالا از خلقت است اما ما اینجا ۴ انشا در مورد روز بارانی و توصیف آن گرد آوری و باز نشر کرده ایم که امیدواریم برای شما مفید باشد .
من خیلی باران را دوست دارم
با این وقتی باران می آید آدم ها خیس میشوند و حتی پرنده ها و گربه ها هم خیس میشوند
و بعضی وقت ها آدم سردش میشود اما من باز هم باران را دوست دارم
وقتی باران می آید انگار همه چیز قشنگ تر میشود
مثل وقتی است که ما دست و صورتمان را میشوریم و تمیز و زیبا میشویم
باران هم دست و صورت همه چیز را میشود و همه چیز زیبا و تمیز و شاد میشود
گل ها و درخت ها وقتی تشنه هستند دعا میکنند که خدا به آنها باران بدهد
زمین هم وقتی گرمش است دعا میکند باران بیاید و خنک شود
من هم دعا میکنم همیشه باران بیاید تا هیچ کس در زمین تشنه نباشد .
دوست دارم مثل شعر ” باز باران با ترانه ” وقتی باران میاید در کنار دریا و جنگل بدوم .
وقتی باران می آید بوی خاک بلند میشود که من خیلی دوست دارم
و وقتی باران به شیشه میخورد خیلی زیبا است .
باران زیبا و عزیز من تو را خیلی دوست دارم .
نتیجه گیری : ما خدا را به خاطر باران شکر میکنیم .
دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند . باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتروتندتر می شود .مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند . چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند .با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند .
باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد ، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند ، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند .باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم روبه شلوغی می گذارند . تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود .
منبع مطلب : delbaraneh.com
مدیر محترم سایت delbaraneh.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
انشا در مورد باران؛ 10 انشا در مورد روز بارانی و توصیف باران
در این قسمت سایت روزانه 10 انشا در مورد باران را آماده کرده ایم. این انشاها با موضوع باران، روز بارانی و توصیف باران هستند و می توانید از این انشاها استفاده کنید.
انشا در مورد باران و روز بارانی
در روزهای پاییز و زمستان باران بسیار می بارد و یکی از موضوعات جالب برای انشا، باران، هوای ابری، قدم زدن در باران، فواید باران و تمام موضوعات جالب در مورد باران است که در ادامه انشا، مقاله و تحقیق مرتبط با باران را می خوانید.
انشا درمورد چشم های مان را باید بشوییم
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام بـه سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی بـه حیاط رسیدم با موزیک باران همراه شدم.
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه ی مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال مـن اسـت
پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست
وقتی هم نفس باران شدم خودم را بدستش سپردم. حال برخورد قطرات باران رابه صورتم حس میکردم. هر قطره از باران جان تازه ای بـه کالبدم می دمید و دلم رابا هر ترنمش تسکین می داد. سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی…
دستانم رابه سوی خدا بلند کردم و چشمانم بـه آسمان دوخته شد. ناگهان درهای آسمان باز گشت. صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست. برخیز و روحت رابا باران نگاهت جان تازه ای بخش نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت. حرفهایم رابا او زدم و تمام دردهایم رابا او گفتم …
انشا در مورد یک روز بارانی
انشا خود راکه توصیف مـن از یک روز بارانی اسـت با نام آفریننده زیبایی ها آغاز میکنم. آسمان بـه یکباره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید. گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،مـن خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس های عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.
اما هر چـه میگذشت شدت بارش باران بیشتر میشد روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بودو خیس شده بود. برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان رابه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما مـن بی خبال دنیا… دستانم را باز میکردم صورتم را بالا میگرفتم تا هر چـه باران هست نصیبم شود.
چندی نگذشت کـه خیابانها پر از آب شد،اتومبیل ها با برف پاک کن های روشن شان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان رابه اطراف می پاشیدند.گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند. بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای مـن ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بنظر می رسید کـه کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!!
اما حالا میبینم کـه کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ اسـت. بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و بـه مـن خیرمقدم گفت. لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…
انشا در مورد یک روز بارانی
انشا خود راکه توصیف مـن از یک روز بارانی اسـت با نام آفریننده زیبایی ها آغاز میکنم. آسمان بـه یکباره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید. گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،مـن خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس های عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.
اما هر چـه میگذشت شدت بارش باران بیشتر میشد روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بودو خیس شده بود. برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان رابه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما مـن بی خبال دنیا… دستانم را باز میکردم صورتم را بالا میگرفتم تا هر چـه باران هست نصیبم شود.
چندی نگذشت کـه خیابانها پر از آب شد،اتومبیل ها با برف پاک کن های روشن شان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان رابه اطراف می پاشیدند.گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند. بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای مـن ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بنظر می رسید کـه کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!!
اما حالا میبینم کـه کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ اسـت. بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و بـه مـن خیرمقدم گفت. لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…
انشا با موضوع خاطره ای از یک روز بارانی
درکنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم، غرق در تفکرات خویش بودم، البته بـه دنبال یک موضوعی می گشتم کـه انشاء خودرا با آن آغاز کنم کـه ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا بـه سمت خود کشاند، در همین حین چشمم بـه صدفی خورد کـه موج دریا با خود آورده بود، هنگامیکه صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی ازآن بـه چشم می خورد.
در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید، آری آن گونه تلنگری بر مـن وارد شد کـه موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم. «ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ، باران کـه می بارد بوی کاهگل بـه مشام میرسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک… «الف» باران یعنی آسمانی دلگیر.
باران کـه می بارد انگار آسمان دلش گرفته اسـت، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین اسـت… «ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ، باران کـه می بارد رنگ های قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد، وقتی کـه نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد بـه رنگ های اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل میدهند.
«الف» باران یعنی آرامش، باران کـه می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا میگیرد، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی رابه وجد می آورد، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند، بـه روحم ! بـه احساسم ! طراوت می بخشد… «ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون، نسترنهای باغچه هامون، باران کـه می بارد ناودان ها یک خودی نشان میدهند، نسترنها جان می گیرند…
باران خوب اسـت
زندگی زیباست
باران مرا می برد بـه دوران کودکی
بـه آن زمان کـه منازل کاهگلی بود
دورهمی ها سادگی بود
قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود…
انشا درمورد چشم های مان را باید بشوییم
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم رابا شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام بـه سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی بـه حیاط رسیدم با موزیک باران همراه شدم.
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه ی مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال مـن اسـت
پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست
وقتی هم نفس باران شدم خودم را بدستش سپردم. حال برخورد قطرات باران رابه صورتم حس میکردم. هر قطره از باران جان تازه ای بـه کالبدم می دمید و دلم رابا هر ترنمش تسکین می داد. سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی…
دستانم رابه سوی خدا بلند کردم و چشمانم بـه آسمان دوخته شد. ناگهان درهای آسمان باز گشت. صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست. برخیز و روحت رابا باران نگاهت جان تازه ای بخش نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت. حرفهایم رابا او زدم و تمام دردهایم رابا او گفتم …
انشا با موضوع باید به باران فکر کنیم
آیا تاکنون بـه بارش باران فکر کرده ایم؟ باران کـه می بارد، بعضی ها دلشان میگیرد وخیلی ها شاعر میشوند. آخر تازه یادشان میوفتد کـه احساسات فطری پاک و زلالی هم هست کـه در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره، فراموشش کرده بودند. وقتی باران می آید، دیگر، مردم، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمیکنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی اسـت.
هر کـه را میبینی با عجله بـه سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود کـه انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند. سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر انها را سوار می کنند. یعنی باران، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند. باران کـه می بارد، مردم صمیمی تر، متحدتر و فداکارتر میشوند.
چرا کـه خیلی ها را می شود دید کـه یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند. باران، زمین را پاک می سازد، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند! وقتی باران بر خاک، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد، حیات، جان میگیرد و همه ی بـه تداوم زندگیشان امیدوارتر میشوند و ممکن اسـت برای یکبار هم کـه شده صاحب باران را شکر گویند.
در بارش باران عدالت را هم میتوان دید. چرا کـه قطره ها، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند. وقتی کـه باران می آید، گاهی سال هـای کودکی، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «باران آمد، آن مرد، در باران آمد » در ذهنها رژه میروند و آن وقت تازه یادمان میوفتد کـه آن مرد، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او «روحی فداه» دعا کرد.
باران، سرشار از خیر و برکت اسـت و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی کـه از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان مینشیند و سبب می شود کـه بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.
قطره های اشک میتوانند بغض سنگین تاریخ معصومان ستمدیده را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا کـه حسین علیه السّلام بیش و پیش ازآن کـه تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند. پس ای باران عزیز! مـا را تنها نگذار.
انشا در مورد باران
یکی قطره باران ز ابری چکید / خجل شد چو پهنای دریا بدید. از ابری کـه تمام آسمان را فراگرفته اسـت دوباره باران میبارد. باران آن قدر شاعرانه اسـت کـه دل مرا با خود بـه دنیای شعر و ادبیات می برد. بـه آن جاییکه باران میبارد و قطره از دیدن دریا خجل می شود. بـه این فکر می کنم کـه چرا وقتی یکی قطره باران ز ابری چکید، خجل شد؟
شاعر میگوید از کوچکی خودش و پهناوری دریا شرمنده شد تا این کـه رفت در دل صدفی جای گرفت و بـه مروارید تبدیل شد. شاعر برای تواضع داشتن این شعر را سروده اما بنظر مـن این قطرهها خود مروارید هستند. حتی از مروارید هم ارزشمندتر هستند. چرا کـه مـا برای ادامه حیات بـه مروارید نیاز نداریم اما بـه باران نیازمندیم. البته فقط نیاز نیست کـه باران را دوست داشتنی می کند.
باران آن قدر لطیف اسـت کـه گویی دست طبیعت می خواهد بـه زمین مهربانی کند و وی را مثل مادری کـه کودکش را نوارش می کند، لوس کند. باران مثل دانههای مرواریدی اسـت کـه آسمان بـه زمین هدیه می دهد. مثل دامادی کـه بر سر عروس مروارید می پاشد، آسمان هم رشتههای دراز مروارید رابه زمین هدیه می کند. باران مثل دعایی اسـت کـه مستجاب میشود و نشانه های استجابت را در گوش زمین زمزمه می کند.
باران یک مهمان اسـت، مهمانی کـه دست خالی نمی آید و دوست داشتن رابه خانه مـا هدیه میآورد. و لطافت باران همان گونه در ادبیات رسوخ میکند. خواجه عبدالله انصاری در مناجاتنامه خود می گوید:«الهی… بر جانهای مـا جز بارانِ رحمت خود مبار». این تشبیه رحمت خداوند بـه باران بسیار زیباست. همه ی می دانیم کـه رحمت خداوند چقدر بیکران اسـت.
وقتی خواجه بـه باران تشبیهاش می کند، یکی از نشانههای بیهمتا بودن لطافت و مهربانی باران اسـت. و نه فقط در ادبیات کـه وقتی باران میبارد کشاورزان کـه رزقشان را از زمین می گیرند و برای جوانه زدن دانهها بـه آب نیاز دارند، رو بـه سوی آسمان کرده و خدا رابه خاطر باریدن باران شکر می کنند. باران از جمله نعمتهای خداست کـه در زندگی مـا نقش بسیاری دارد و مـا بخاطر آن باید از خدای مهربان سپاسگزاری کنیم.
انشاء در مورد باران و زیبایی های آن
مقدمه :
در کنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم ، غرق در تفکرات خویش بودم ، البته به دنبال یک موضوعی می گشتم که انشاء خود را با آن آغاز کنم که ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا به سمت خود کشاند ، در همین حین چشمم به صدفی خورد که موج دریا با خود آورده بود ، هنگامی که صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی از آن به چشم می خورد ، در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید ، آری اینگونه تلنگری بر من وارد شد که موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم .
بدنه کلی :
«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …
«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر ، باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان ، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …
«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ ، باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد ، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند ، رنگهایی چون : قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش…
«الف» باران یعنی آرامش ، باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد ، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد ، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بشخد …
«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون ، نسترنهای باغچه هامون ، باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند ، نسترنها جان می گیرند …
نتیجه :
باران خوب است ، زندگی زیباست ، باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، دورهمی ها سادگی بود ، قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود …
به نظرشما ناقص نیست نتیجش؟
انشاء در مورد باران و لذت بارش
چقدر لذت بخش است هنگامی که با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با باد رقصان ضربه های آرام به شیشه ی آن میزند صبح خود را آغاز کنیم…..
-صبحی که سرآغاز آن نعمت گوارای پروردگار باشد بارانی که گاه آرام و بی صدا گونه گلهارا نوازش میدهد و گاه با بی رحمی بالها پرندگان را خیس میکند…..
-باران با دانه های نگین مانند خود” آسمان را به زمین وصل میکند. وقتی باران به صدا در می آید دلم میگیرد…..
– کاش من هم مانند کودکانی که آمدن باران را به یکدیگر خبر میدهند و به دنبال چترهای رنگی خود میگردند شور شوق بازی در زیر اشک های آسمان را داشتم…..
لحظه های زیباییست وقتی که دختر بچه ای آرام با جعبه ی شکلاتش کنار جاده زیر قطره های باران نشسته است ولی پسرک او را با سایه ی چتر خود مواجه میکند…..
-باران رحمت اتهی را از معصیت پاک و منزه میکند کاش می شد دلهایمان هم با بارش باران همچون گلی نو شکفته تازه و پاک میشد…..
-کاش قلب هایمان صاف و آینه مانند قلب کودکان بود که با آوای دلنشین باران همخوانی می کردند و در هنگام برق آسمان یکدیگر را در آغوش می کشیدند به گمانم آماده ی عکس انداختن آسمانی بودند…..
-صدای تپش قلب آسمان به وسیله قطرات ریز باران به زمین میرسد…..
-کاش زودتر برسد روزی که همه ی ما بدون چتر در زیر بارانی که به یمن ظهور امام مهدی (عج) می بارد بایستیم…..
انشاء با موضوع باران
امروز سر صف بودیم که ناظم خوبمان موضوعی رابرای نوشتن انشا پیشنهاد داد .موضوع عجیبی بود .اگر باران به صدا در بیاید …ذهنم را خیلی مشغول کرد تمام طول روز را فکر می کردم ؛حتی سر کلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم .هوا ابری بود ؛ابری سیاه که هرلحظه منتظرش بودم ومن فکر می کردم که اگر باران به صدا در بیاید ….
نمی دانم چگونه زمان گذشت .زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظی کردم تا منزل نگاهم به آسمان بود که شاید ابر ی باریدن می گرفت اما باران نیامد ومن در حسرت بارش باران ماندم.
ایکاش می بارید تا من راحت می نوشتم شاید با من حرف میزد؛چه می گفت؟چقدر دلم می خواست ان بالا پیش ابرها بودم .راستی اگر من باران بودم ؟
راستی اگر من باران بودم دلم می خواست کجا ببارم ؟به کدام سرزمین تشنه ؟به کجای این هستی پهناور؟
آری؛ من باران شدم با هزاران ،نه با میلیون ها قطره ی دیگر همراه شدم تا به زمین برسم.زمین آغوش باز کرده بود وما را به گرمی می فشرد ،لبخند گل ها دیدنی بود ،نمی دانم کدام نسیم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد .
آدم ها ،این موجودات که خود را اشرف مخلوقات می دانند برای اولین دیدار جالب به نظر می رسیدند .هواچقدر کثیف بود، وسنگین؛ماموریت داشتم هوا را تمیز کنم…. هوا تمیز شد.
من در جوی آبی روان شدم ،ای کاش نمی شدم تا نبینم ونشنوم آنچه را دیدم وشنیدم …جوی مرا با خود برد،بردوبرد ،شدیم جویبار ، رودخانه تا به دریا برسیم . دریا؟
دوستانم می گفتند دریا آخر این قطره ها چند بار باریده بودند وبازبخار شده بودند وراه را از بیراهه می شناختند .ماهی ها همراه ما می آمدند .چیز های نوک تیزی در آب بود دوستانم می گفتند انها قلاب هستند .ماهی ها در قلاب ها گرفتار انسانها می شدند ؛چقدر دردناک بود جدای آنها از ما .
ناگهان راکد شدیم ،ایستادیم .دوستانمان گفتند:ای بابا !ادم ها سد جدید ساختند ؟!چند روزی آنجا بودیم من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم ؛ناگهان دستان کوچکی وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبی که یک ماهی کوچکی درونش بود ریختند .تنگ آب را به کنار سفره اشان بردند .ماهی درون تنگ بی تابی می کرد وکودک به ماهی کوچک زندانی خیره بود .
آدم هر چه بود خوردن و زباله هایشان را همان جا رها کردند و رفتند . من درون تنگ احساس خفگی کردم دستان کودک تنگ را سخت می فشرد .اتومبیل انها حرکت کرد ؛صدای رادیو شنیده می شد ،ادم ها گفتند :ساکت اخبار می گوید.صدایی می گفت:دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است .زاینده رود دیگر رود نیست .دریاچه ها در حال مرگ هستند …دریاچه ها…..؟
از شنیدن این اخبار به تنگ آمدم ؛دیگر صدایی نمی شنیدم ساعت ها گذشت .اتومبیل ایستاد ؛آدم ها پیاده شدند ،ناگهان تنگ از دستان کودک برزمین افتاد وما روی زمین داغ که آسفالت نامیده می شد رها شدیم ماهی کوچک به درون جوی آب پرید .کودک اشک می ریخت وما داشتیم بخار می شدیم .من اززمین جدا شدم وبه طرف اسمان رهسپار می شدم ،از این بالا زمین چقدر زیبا به نظر می رسید ؛ای کاش همان پایین هم به اندازه این بالا زیبا بود .دیگردوست ندارم ببارم ،دیگر زمین را دوست ندارم وبه باران می گویم نبار ،زمین جای قشنگی نیست.
منبع مطلب : roozaneh.net
مدیر محترم سایت roozaneh.net لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ماریا : خیلی خوب است
خیلی بده
عالی بود خیلی ممنونم ازتون مطالبتون خیلی مفید بود
بدک نبود
خوببود
خوبه
عالی
عالیه من واسه درسم میخواستم خداروشکر پیدا شد
خیلی خیلی خوب بود و 😍😍🤩🤩🤩🤩🤩😍😍😍🤩🤩😍😍😍😍😍😍😍😍😋😍😍
شاهدپور
بننلننیوپ ثبت
عالی
یک نامه در مورد باران
خیلی خوب است
خیلی بده