انشا در مورد تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد

انشا در مورد تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد را از سایت اسک 98 دریافت کنید.

تا توانی دلـــی بدست آور...دل شکستن هنــــــر نمی باشد!

مشکلات ما ازون جایی نشآت گرفته که زندگی رو نادیده گرفتیم و به جای فکر کردن به اون فقط به مشکلات پیچیده ای فکر میکنیم که نباید فکر می کردیم بخاطر غرور و زیر پا نگذاشتن غرور خودمون غرور یکی دیگه رو زیر پا گذاشتیم و برای بدست آوردن حق خودمون حق دیگری رو پایمال کردیم! 

زندگی مبارزه با سختی هاییه که خودمون برای خودمون رقم زدیم ...مبارزه با خواسته های قلبیمون و احساسات- ویا شاید مبارزه با خواسته های ناخواسته!

بهتر نبود بجای اینکه فقط خود-محور باشیم و خودمونو غرور خودمونو ببینیم خوشحالی دیگری رو هم در نظر بگیریم ؟شادکردن دلی که با کوتاه اومدن و گذشت ساده ای بدست میاد و دلی شاد میشه!آیا ارزش گذشت و کنار گذاشتن غرور نداره؟

وقتی میتونیم با کنار گداشتن یه صفت منفور از خودمون  کسی رو شاد کنیم چرا پس غرور؟چرا کینه؟چرا زندگی رو اونقدر برای خودمون سخت کنیم که لذت زندگی رو هم از خودمون و هم از دیگری بگیریم؟!

دنیای پر از دروغ و غرور زندگی رو سخت میکنه!اعتماد دیگه باقی نمیمونه به قول معروف"خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" پس اگر همه دروغگو و خودخواه و مغرور باشن جایی واسه لبخندی که بوی زندگی رو بده نمیمونه!

پ.ن: دوران سخت امتحان رو به پایانه!امیدوارم که همه جواب زحمتشون رو ببینن و حقی پایمال نشه از همه دوستان التماس دعا دارم...در پناه حق!

منبع مطلب : nadia-bahare-eshgh.blogfa.com

مدیر محترم سایت nadia-bahare-eshgh.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.

زنگ انشا

با توجه به تعطیل بودن مدارس میخوام از این وبلاگ فعلا استفاده های دیگه ای کنم! :D

من عاشق انشا و انشا نوشتن و کلا نوشتنم.

و البته تقریبا خوب مینویسم

میخوام انشایی که اگه اشتباه نکنم سوم راهنمایی نوشتم رو براتون بذارم شمام لطف کنید و نظر بدید.

موضوع انشا:تا توانی دلی به دست آور         دل شکستن هنر نمیباشد

چند هفته پیش یکی دلم رو شکست.رفتم بیمارستان اما اونا گفتن دیر اومدم و از دستشون دیگه کاری برنمیاد.پس دلم رو برگردوندم سر جاش.

به خیلی جاها سر زدم؛آتش نشانی،اداره پلیس،شیشه بری،نجاری،حلب سازی،آلومینیوم سازی،همه جور فلز سازی(!)،بستنی فروشی،اما اونا هم کمکی نتونستن بکنن بهم گفتن میتونن برام یه قلب جدید بسازن:بستنی ای،چوبی،شیشه ای،فلزی،ضد سرقت،حتی آتش نشانا گفتن میتونن برام یه قلب آبی درست کنن!اما من قبول نکردم.

تا رفتم به قصابی.قصاب تا حرفام رو شنید دست کرد تو باقی مونده ی بدن یه حیوون که کنار دستش از یه قلاب آویزون بود.یه چیزی از توش درآورد که خیلی شبیه دل خودم بود.کلی ذوق کردم.قلب رو از قصاب گرفتم و گذاشتم کنار دل شکسته ی خودم.واسش پول هم دادم!ما خب مصرع اول بیت بالا خودش میگه "تا توانی دلی به دست آور".

یه آدم بزرگی میگه:"اگه مغزت نتونست کاری کنه به دلت گوش کن."اما دل من همش مااااامااااااا میکرد!آخر از دست این ما ما کردنش کلافه شدم و پس دادمش به قصاب.پولم رو هم پس نگرفتم.قصاب گفت واسه این مدت که دستم بوده باید کرایه بدم.

چند روز پیش اونی که دلم رو شکسته بود اومد پیشم و گفت تازه فهمیده چیکار کرده،بخاطر همین میخواد دل خودشو بده به من.من قبول نکردم.اونم دست کرد تو جیبش،فکر کردم الآن یه دل نو و آکبند بهم میده!ولی از تو جیبش یه تیکه کاغذ درآورد،داد دستم.چسب زخم بود.با هم نشستیم رو نیمت پارک (آخه تو پارک بودیم) و قلبم رو گذاشتیم بینمون.قلبم معلوم بود چند بار میخواسته خودش رو ترمیم کنه و زخم ببنده اما اینقد تیکه تیکه بود که نتونسته بود درست بشه.تیکه هاشو کنار هم گذاشتیم و با چسب زخم چسبوندیمش.

چند وقت پیش دیدم دلم خوب شده اما هرکاری کردم چسب زخمه درنیومد.

عقلم به جایی نرسید.به دلم گوش دادم.دیدم میگه میخواد یادگاری نگهش داره...

منم بهش اجازه دادم.

                                                                                                                      پایان :D

منبع مطلب : www.sh-m16.blogfa.com

مدیر محترم سایت www.sh-m16.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.

جواب کاربران در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.