خلاصه داستان پرواز روباه کلاس پنجم
خلاصه داستان پرواز روباه کلاس پنجم را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
خلاصه داستان پرواز روباه کلاس پنجم
خلاصه داستان پرواز روباه کلاس پنجم
حکایت کرده اند در زمانهای خیلی خیلی قدیم که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود، روزی کلاغ و دارکوب و روباهی سوار هواپیما شدند تا از سمرقند به بخارا سفر کنند.
این سه دوست، خیلی اهل شوخی بودند. آنها با همه چیز و همه کس شوخی میکردند و میخندیدند. در این سفر، هنگامی که هواپیما اوج گرفت، به یکدیگر گفتند : « بیایید سر به سر مهماندار بگذاریم »
پس اوّل کلاغ، دکمه ای را که بالای سرش بود، فشار داد و چراغش روشن شد، این دکمه مخصوص احضار مهماندار بود. مهماندار آمد و به رسم مهمان نوازی گفت : « بفرمایید جناب آقای کلاغ، کاری داشتید ؟ »
کلاغ خندهای با قار قار کرد و گفت: « نخیر جانم! قاری نداشتم. [بعد از خندهای بلند ]یعنی کاری نداشتم. میخواستم ببینم این دکمه سالم است یا نه. حالا فهمیدم که سالم است». آن گاه هر سه نفرشان با هم خندیدند.
هواپیما میغُرید و سینه ی ابرها را می شکافت و به پیش می تاخت. اندکی بعد، دارکوب، دکمه ی احضار را جیز کرد. مهماندار با شتاب آمد و دست بر سینه گفت : « امری بود جناب دارکوب ؟»
دارکوب قیافهای شاهانه به خود گرفت و گفت: « نخیر جانم امری نبود. تا اطلاع بعدی لطفاً اندکی سکوت.» سپس آنچنان خنده ای کردند که هواپیما به لرزه درآمد و به شدّت تکان خورد. انگار درون یک دستانداز یا چاله ی هوایی افتاد. این بار هم مهماندار لبخندی آموزشی به ایشان تقدیم کرد و از محضرشان دور شد.
سومین دفعه نوبت آقا روباهه بود. روباه انگشت دراز خود را بر دکمه ی مخصوص گذاشت و اّن را با تمام توان فشرد. باز همان مهماندار مهربان از راه رسید و با لبخندی که درونش اندکی خشم نهفته بود، گفت : « جناب روباه کاری بود؟ »
روباه خندهای زیر زیرکی کرد وگفت : « نخیر جانم! سر کاری بود. البته ببخشید که این شوخی کمی تکراری بود. »
مهماندار که این بار از کوره در رفته بود، گفت : « حالا من آنچنان بلایی بر سرت بیاورم که از هر شوخی جدید و تکراری پشیمان بشوی . »
روباه خندید و دست بر کمر گذاشت و گفت : « عجب مزاح با مزهای! مثلاً چه کارم میکنی ؟ »
مهماندار گردن دراز روباه را گرفت و از صندلی جدایش کرد و کشان کشان تا جلوی در هواپیما برد. روباه ناباورانه گفت : « میدانم که تو هم شوخی ات گرفته. پس رهایم کن تا تشریف ببرم پیش دوستانم».
مهماندار کلید به قفل در هواپیما انداخت و دستگیرهاش را پیچاند وگفت : « حالا خوب نگاه کن تا ببینی جدی میگویم [با حرص و محکم گرفتن گردن روباه] [مکث] یا شوخی میکنم! »
چشمهای روباه لبریز از اشک شد. انگار شیر سماور را باز کرده باشی. با گریه ای که از او بعید مینمود، گفت: « اصلاً سر در نمیآورم »
مهماندار [با حرص و خشم] گفت : « از چه چیز سر در نمیآوری ؟ »
روباه گفت : « کلاغ و دارکوب هم با شما این شوخی را کردند؛ اما چرا شما فقط زورت به من رسیده و می- خواهی مرا وسط زمین و آسمان پیاده کنی ؟ »
مهماندار لبخندی زهرآگین زد و گفت : « اصل مطلب همین جاست که تو در درک آن گیجی! آنان پرنده هستند و در قانون ما هواپیمایی ها، [کمی مکث] احترام پرنده ها بسیار واجب است. »
روباه نگاهی به دوستانش کرد که بی خیال او را تماشا میکردند. سپس نالید : « ولی من شوخی . . . »
مهماندار گفت : « تو که پرنده نیستی، بیجا میکنی در آسمان شوخی میکنی. از جلو چشمانم دور شو !» و در کمال بیرحمی در هواپیما را گشود و او را از هواپیما اخراج کرد.
حالا کاری نداریم که روباه روی سقف یک مرغدانی سقوط کرد و پس از سقوط، خود را تکاند و شکمی از عزا در آورد؛ ولی این حکایت قدیمی چند نتیجه دارد که در پند آموزی آن نباید شک کرد :
نتیجه ی اخلاقی: اگر پرواز بلد نیستی، در هواپیما مثل بچه ی آدم بنشین.
نتیجه ی جنگلی: شوخی با مهماندار هواپیما در آسمان، مثل بازی با دم شیر است.
نتیجه ی ضربالمثلی: کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس شوخی!
منبع مطلب : nexdan.ir
مدیر محترم سایت nexdan.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
قصه پرواز روباه فارسی پنجم صوتی و متن
دانلود فایل صوتی داستان پرواز روباه کلاس پنجم صوتی به همراه متن قصه ی پرواز روباه فارسی پنجم ابتدایی (گوش کن و بگو صفحه ۷۵) در این نوشتار از ساینس هاب تقدیم شما خواهد شد.
همچنین قبلاً در مطلب دیگری پاسخ سوالات داستان پرواز روباه تقدیم شما دانش آموزان عزیز شد که میتوانید با کلیک بر روی همین لینک بنفش، به آن مطلب نیز دسترسی داشته باشید. با ادامه ی مطلب و شنیدن قصه ی پرواز روباه همراه باشید.
قصه ی پرواز روباه صوتی کلاس پنجم صوتی
در این بخش میتوانید قصه ی 7 دقیقه ایِ پرواز روباه (فارسی پایه پنجم دبستان) را به صورت صوتی بشنوید:
دانلود فایل صوتی قصه پرواز روباه
برای دانلود فایل صوتی داستان پرواز روباه با کیفیت خوب 128Kbps و حجم 6.62 مگابایت از ساینس هاب بر روی لینک زیر کلیک کنید:
دانلود با لینک مستقیم
در بخش بعدی متن کامل داستان پرواز روباه نوشتهی فرهاد حسن زاده از کتاب در روزگاری که هنوز پنجشنبه و جمعه اختراع نشده بود (مؤسسهی انتشارات چرخ و فلک، چاپ ششم، 1391) تقدیم شما میشود، با ساینس هاب همراه باشید.
داستان پرواز روباه فارسی پنجم
حکایت کرده اند در زمانهای خیلی خیلی قدیم که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود، روزی کلاغ و دارکوب و روباهی سوار هواپیما شدند تا از سمرقند به بخارا سفر کنند. این سه دوست، خیلی اهل شوخی بودند. آنها با همه چیز و همه کس شوخی میکردند و میخندیدند. در این سفر، هنگامی که هواپیما اوج گرفت، به یکدیگر گفتند: «بیایید سر به سر مهماندار بگذاریم».
پس اوّل کلاغ، دکمه ای را که بالای سرش بود، فشار داد و چراغش روشن شد، این دکمه مخصوص احضار مهماندار بود. مهماندار آمد و به رسم مهماننوازی گفت: «بفرمایید جناب آقای کلاغ، کاری داشتید؟»
کلاغ خندهای با قار قار کرد و گفت:«نخیر جانم! قاری نداشتم. (بعد از خندهای بلند) یعنی کاری نداشتم. میخواستم ببینم این دکمه سالم است یا نه. حالا فهمیدم که سالم است». آن گاه هر سه نفرشان با هم خندیدند.
هواپیما میغُرّید و سینهی ابرها را میشکافت و به پیش میتاخت. اندکی بعد، دارکوب، دکمهی احضار را جیز کرد. مهماندار با شتاب آمد و دست بر سینه گفت: « امری بود جناب دارکوب؟» دارکوب قیافهای شاهانه به خود گرفت و گفت: « نخیر جانم، امری نبود. تا اطلاع بعدی لطفاً اندکی سکوت.» سپس آنچنان خندهای کردند که هواپیما به لرزه درآمد و به شدّت تکان خورد. انگار درون یک دستانداز یا چالهی هوایی افتاد. این بار هم مهماندار، لبخندی آموزشی به ایشان تقدیم کرد و از محضرشان دور شد.
سومین دفعه نوبت آقا روباهه بود. روباه، انگشتِ دراز خود را بر دکمهی مخصوص گذاشت و آن را با تمام توان فشرد. باز همان مهماندار مهربان از راه رسید و با لبخندی که درونش اندکی خشم نهفته بود، گفت : «جناب روباه کاری بود؟» روباه خندهای زیرزیرکی کرد و گفت: «نخیر جانم! سرکاری بود. البته ببخشید که این شوخی کمی تکراری بود.»
مهماندار که اینبار از کوره در رفته بود، گفت: «حالا من آنچنان بلایی بر سرت بیاورم که از هر شوخی جدید و تکراری پشیمان بشوی.»
روباه خندید و دست بر کمر گذاشت و گفت: «عجب مزاح با مزهای! مثلاً چه کارم میکنی؟»
مهماندار گردنِ دراز روباه را گرفت و از صندلی جدایش کرد و کشانکشان تا جلوی درِ هواپیما برد.
روباه ناباورانه گفت: «میدانم که تو هم شوخیات گرفته. پس رهایمکن تا تشریف ببرم پیش دوستانم».
مهماندار کلید به قفل در هواپیما انداخت و دستگیرهاش را پیچاند وگفت: «حالا خوب نگاه کن تا ببینی جدی میگویم (با حرص و محکم گرفتنِ گردنِ روباه) یا شوخی میکنم!»
چشمهای روباه لبریز از اشک شد. ساینس هاب، انگار شیر سماور را باز کرده باشی. با گریهای که از او بعید مینمود، گفت: « اصلاً سر در نمیآورم.»
مهماندار (با حرص و خشم) گفت: «از چه چیز سر در نمیآوری؟»
روباه گفت: «کلاغ و دارکوب هم با شما این شوخی را کردند؛ اما چرا شما فقط زورت به من رسیده و میخواهی مرا وسط زمین و آسمان پیاده کنی؟»
مهماندار لبخندی زهرآگین زد و گفت: «اصل مطلب همینجاست که تو در درکِ آن گیجی! آنان پرنده هستند و در قانونِ ما هواپیماییها، احترام پرندهها بسیار واجب است.»
روباه نگاهی به دوستانش کرد که بیخیال او را تماشا میکردند. سپس نالید : « ولی من شوخی…»
مهماندار گفت: «تو که پرنده نیستی، بیجا میکنی در آسمان شوخی میکنی. از جلو چشمانم دور شو!» و در کمال بیرحمی درِ هواپیما را گشود و او را از هواپیما اخراج کرد.
حالا کاری نداریم که روباه روی سقفِ یک مُرغدانی سقوط کرد و پس از سقوط، خود را تکاند و شکمی از عزا در آورد؛ ولی این حکایتِ قدیمی چند نتیجه دارد که در پندآموزی آن نباید شک کرد:
امبدوارم از خواندن متن داستان پرواز روباه و همچنین شنیدن و دانلود فایل صوتی قصه پرواز روباه کتاب فارسی پنجم دبستان لذت برده باشید و باز هم به ساینس هاب سر بزنید.
منبع مطلب : sci-hub.ir
مدیر محترم سایت sci-hub.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکنید.جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ناشناس : خوب نیست چون خلاصه نیست
ناشناس : اصلا خوب نیست چون خلاصه نیست
ناشناس : لطفا خلاصه ی این داستان رو هم بزارید ممنون
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂😂 : والا🤣😂
خیلی طولانیه یعنی این خلاصه ست؟؟
عالی
عالی بود اما خلاصه ی این داستان رو هم بزارید ممنون🌹ناشناس
من راضی نیستم
خوب نیست چون خلاصه ی این داستان رو نگذاشتید
من خلاصه ی داستان رو می خواستم
لطفن خلاصش را بزارید زروری است
اصلا خوب نیست چون خلاصه نیست
جواب کامل.
روباه در حادثه ای دمش را ازدست داده بود .روباه های دیگر گله پرسیدند دمت چه شده است ؟
روباه دم بریده با حیله گری گفت که خودم قطع اش کردم !
همه با تعجب پرسیدند چرا؟
(دوستانش) گفت : دم نداشتن بسیار سخت است .
وقتی پرواز بلد نیستی در هواپیما مثل بچه ادم بشین
وقتی پرواز بلد نیستی در هواپیما مثل بچه ادم بشین تابلایی سرت نیاید
خوبع
خوب نیست چون خلاصه نیست
عالی
به نظر شما این خلاصه بود
این کل داستان بود