خلاصه یک داستان کوتاه برای انشا
خلاصه یک داستان کوتاه برای انشا را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
داستان کوتاه آرزوی دانه کوچک
داستان کوتاه آرزوی دانه کوچک
دانه کوچک بود و کسی او را نمیدید. سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش میخواست به چشم بیاید، اما نمیدانست چگونه. گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت:
"من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”
اما هیچکس جز پرندههایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشرههایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میکردند، به او توجهی نمیکرد.
دانه خسته بود از این زندگی؛ از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:
"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمیآیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا میآفریدی.”
خدا گفت:"اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر میکنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگشدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کردهای. راستی یادت باشد تا وقتی که میخواهی به چشم بیایی، دیده نمیشوی. خودت را از چشمها پنهان کن تا دیده شوی.”
دانه کوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.
سالها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد. سپیداری که به چشم همه میآمد.
منبع:bartarinha.ir
منبع مطلب : www.beytoote.com
مدیر محترم سایت www.beytoote.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان زیبای شخصی که فقط یک روز زندگی کرد
داستان زیبای شخصی که فقط یک روز زندگی کرد
داستان زیبای شخصی که فقط یک روز زندگی کرد
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست.
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد
به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن"
لا به لای هق هقش گفت: ' اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ...'
خدا گفت: 'آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمیآید'، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: 'حالا برو و یک روز زندگی کن'
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید، اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود، میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم'
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما....
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمیشناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد
فردای آن روز فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست! '
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟
منبع:seemorgh.com
منبع مطلب : www.beytoote.com
مدیر محترم سایت www.beytoote.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان آموزنده؛ مجموعه داستان کوتاه آموزنده و زیبا
داستان ظرف و زندگی
معلمی با جعبهای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمهای، یک ظرف شیشهای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت. سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟
همه شاگردان گفتند: بله.
سپس معلم مقداری سنگریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگریزهها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگریزهای جا نشود.
دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان با تعجب گفتند: بله. دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسهها همه جاهای خالی را پر کردند.
معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان یکصدا گفتند: بله.
معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشهای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.
سپس پرسید: میدانید مفهوم این نمایش چیست؟ این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست.
اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگ های بزرگ مهمترین چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده، فرزندان، سلامتی، دوستان و علایق. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ ها ی بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت.
اما سنگریزهها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل: تحصیل، کار، خانه و ماشین. شنها هم سایر چیزها هستند: مسائل خیلی ساده.
معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت.
اول سنگهای بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.
منبع مطلب : setare.com
مدیر محترم سایت setare.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ناشناس : داستان اول خیلی خوب بود 😍
سحر : کاش کوتاه تر بود
😍 : خیلی بلند هست
ناشناس : داستان اول خیلی خوب بود 😍
به تو چه اسمم چیه : بد بد
سلام : کاش یکم کوتاه تر بود
ناشناس : کاش کوتاه بود
هلنا : سلام به سایت عزیز و مدیر سایت ببخشید اولن ما خلاصه خاستیم دومم این کوتاه نیست اندازه دریاست
دخی آرمی : خوب بود اما زیاد بود
(-: : واقعا خوب بود خیلی
چخچ : بببببب
ناشناس : عالی بود
بها : عالی بود
رقیه : راست میگع اندازه دریاس
بدون نام : داستان خیلی عالللللییییییی بود😍😍😍😍😍😍😍😍😍🧚🧚🧚🧚🧚🧚🧚🧚🧚
......... : من در مورد آرزوی دانه کوچک نوشتم این خلاصه داستان قشنگ بود🙂
عالی بود : عالی بود
(-: : سلام داستان دومش عالی بود خیلی خوب بود ممنون
ناشناس : اولی خیلی خوب بود🥰😍
اوا : ای کاش داستانش کوتاه تر بود
ناشناس : داستان آرزوی دانه کوچک عالی بود
یسنا : عالی بود
ناشناس : سلام خوب نبود
ناشناس : بلد نیستن
یاسین : خیلی عالی
ناشناس : عزیزم شما حتما هم باید اسم شوهرت رو می آوردی آقا فهمیدیم تو شوهر داری
ایلی : بله موافقم
ناشناس : خوبه
Zahra : عالیییی
متن عالی بود : خوب بود
کسرا : عالییی
مينا اسم شوهر امين : خيلى من شوهرم دوست داشتيم
فیس نده : فیس نده
سحر : مطمئنی زیاد بود
$ : A خوب بود و زیبا من دوسش داشتم $
S : درست میگی خیلی خوب بود .
ممنونم خیلی خوب بود اولیه 😍
ببخشید اسم نویسنده اش چیه
سلام چطوری هلنا خوبی چه خبر
خوب نبودن
🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
،😍
A خوب بود و زیبا من دوسش داشتم $
من در مورد آرزوی دانه کوچک نوشتم این خلاصه داستان قشنگ بود🙂
عالی بود
خیلی از شما ممنون
خیلی داستان جالبی بودوآموزنده ممنون🙏🙏
این داستان ها عالی بود ولی کاش طبیعی بود
من داستان دوم رو دوست داشتم ولی کاش کم بود
خوب بود
داستان آرزوی دانه کوچک عالی بود
عالی هتمن بنویسید
عالی
دوستانی که میگن زیاده من همرو نوشتم اگه مثل ادم بنویسید یک صحفه دقیق میشه😐
عالی مرسی 🌹
عالی خیلی خوبه
خیلی داستان های خوبی داره
ب دردم خورد واسه مدرسه
بد
خوب بود اما زیاد بود
خوب بود
کاش کمتر بوددددددددددددددددددد#_#
اولی بهتر بود
داستان خیلی عالللللییییییی بود😍😍😍😍😍😍😍😍😍🧚🧚🧚🧚🧚🧚🧚🧚🧚
داستان اول عالی بود
ای کاش داستانش کوتاه تر بود
عالی
سلام ما خلاصه خواستيم نه کامل
عالی بود ممنون از سایتتون
اولی خیلی خوب بود🥰😍
داستان اولی حرف نداشت🤌
سلام به مدیر سایت ببخشید ما خلاصه داستان رو می خواستیم اما متاسفانه خیلی طولانی هستن .
سلام ما یک داستان خلاصه و کوتاه خواستیم نه یک داستان بی پایان
خیلی عالی
سلام کاش یکم کوتاه بود
مطلبی کوتاه و خلاصه
مطلبی کوتاه و خلاصه
سلام داستان اولی خیلی قشنگ است کاش بزرگ تر بود🌼🌹
سلام داستان اولی خوب بود ولی کاش کوتاه بود ولی ما خودمون متوانیم کوتاهش کنیم
خو ب
عالی وآموزنده
کاشکی متنها کوتاه بود چون واسه تکلیف عید می خواستم :'(
خوب بود
مختصر
عبب
خیلی خرید
خیلی خوبه
خيلى من شوهرم دوست داشتيم
سلام داستان دومش عالی بود خیلی خوب بود ممنون
عالی بود
بد بد
بلد نیستن
Hvyuchf1wcxgh qwghx tyxytc1wxu
خیلی خوب بود ولی زیاد بود 🤔
بعدشم هلنا راست میگه
عالییی
خوب بود
عالیییی
سلام به سایت عزیز و مدیر سایت ببخشید اولن ما خلاصه خاستیم دومم این کوتاه نیست اندازه دریاست
خیلی بلند هست
مختصر
لطفا لطفا کنید این داستان را برایم بفرستید
داستاندومخیلیخوببود
این داستان ها اصلا خوب نیست چون مناسب ما نیست
داستان اول خیلی خوب بود
من پیام داستان رو میخواهم
خیلی بد
خیلی بد
کاشکی کوتاه تر بود خیلی بده من گفتم کوتاه نه بلند
نمی خوام
چقدر چرت
ریده برا
واقعاداستان جالبی بوداین میخواهدبگه که اززندگی خودتون لذت ببریدقدرزندگی تان رابدانیدوناشکری نکنید
خوب
کاش یکم کوتاه بود
خوب
کاش یکم کوتاه تر بود
داستان آوای عالی بود
بدنبود
خوب بابا چه خبره جالب بود
عالی بود
عالی بود
خوب😀😀😀
کاش کوتاه تر بود
کاش کوتاه بود
خیلی عالی😍
سلام خيلي خیلی عالی بود👌👌👌
رها
این قصه خیلی قشنگه 🙂
خوب
خوب بود بد نبود
عالیه
خوب بود
راستش خیلی زیاد بود بچه خلاصه بخواد بنویسه چیکار کنه
داستان اول خیلی زیبا بود و کم بود برای انشا خیلی خوب بود ولی داستان دکم خیلی بلند بود
سلام
اولین داستان خیلی خوب بود
عالیه بود
سلام خوب نبود
جالب نبود
کاش یکم کوتاه تر بود
نفبذنغببنپال
خوب بود
داستان اول خیلی خوب بود 😍
داستان اول خیلی خوب بود 😍
من خواستم که خلاصه داستان شخصی که فقط یک روززندگی کردلطفابگین بهم خلاصه اش رو
عالیییییییییییییی
هلیا: سلام داستان هاتون خیلی قشنگن وای ای کاش یکم بیشتر بود😊
منم نمیدونم فهمیدی بگو عزیز دلم 💕❤😂
نویس
بببببب
عالی بود اولیه 😍