خلاصه یک کتاب داستان کوتاه برای نوجوانان
خلاصه یک کتاب داستان کوتاه برای نوجوانان را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
داستان نوجوان؛ پیرمرد و عروسک
پیرمرد و عروسک
قشنگترین لباسش را پوشید. گره کراواتش را محکم کرد. کمی عطر، که عاشقانه بویش را دوست داشت، به خودش زد. کفشهای براقش را به پا کرد. تقویمش را به دست گرفت و روی صندلی چوبیاش نشست. در حالیکه تقویمش را ورق میزد، لبخندی زد. فقط یک صفحه خط نخورده باقی مانده بود. امروز باید روز بخصوصی میبود. این را لرزش دستانش میگفت و تپش نامنظم قلبش که از صبح علیالطلوع شروع به کار کرده بود. در همین افکار بود که غوغای فرزندانش او را به خود آورد. «تولد، تولد، تولدت مبارک» به کیکی که در دست پسرش بود، چشم دوخت و به شمعی که روی آن بود:87 . این شماره سالهایی بود که زیسته بود. سالهایی که بیشتر به خواب و رویا مینمود تا چیز دیگری. یک قطره اشک از چشمانش فروچکید.
- پدربزرگ زود باش شمعها رو فوت کن.
- پدر آرزو کردن یادت نره!
- پدربزرگ داری به چی فکرمی کنی؟
به اینکه چه آرزویی کند. چه آرزویی میتوانست بکند امروز که...
- پدر، ما منتظریم ها!
پیرمرد چشمهایش را بست. آرزویی کرد و بعد شمعها را فوت کرد. همه دست زدند و صورت پدربزرگ را غرق بوسه کردند. در همین زمان نوه خردسالش با هدیهای کنار پدربزرگ رفت. پدربزرگ او را بوسید و هدیهاش را باز کرد. عروسکی با موهای مشکی فرفری. پدربزرگ خندید. این همان چیزی بود که سالها چشم بهراهش بود؛ اما غرورش...
شب که شد، پیرمرد با عروسکش خواب ستاره شدن میدید.
هیچکس نمیدانست که آن شب پیرمرد با عروسکش به کجاها که نرفته بود.
آخرین صفحه تقویم هم خط خورد.
او به آرزویش رسیده بود.
زهرا رستمی بالان از تهران
وقتی جملهها همهچیز را میگویند
داستان شرح لحظهای از زندگی پیرمردی است که آخرین دقیقههای عمرش را سپری میکند.
نویسنده بهخوبی توانسته این لحظه را با کمترین کلمهها و با جملههای کوتاه بیان کند. جملههایی که درعین کوتاه بودن تأثیرگذارند، مانند جمله آغازین که بهترین آغاز هم هست. داستان چنان موجز است که انگار نویسنده در ابتدا شرحی طولانی نوشته و بعد شروع کرده به حذف اضافهها تا به جملههای اصلی و کلیدی برسد. این جملهها در عین حال که توانسته در توصیف فضا و احساس پیرمرد موفق باشد، داستان را هم خوب پیش میبرد. از عناصر موجود در داستان هم بهخوبی استفاده شده. مثل کیک تولد که با آمدنش سن پیرمرد مشخص میشود. اما همین خوب بودن توقع خواننده را بالا میبرد و بعضی بیدقتیها را به نویسنده نمیبخشد. مهمترین چیزی که سبب میشود داستان کمی لنگ بزند، این است که پیرمرد چرا چنین آرزوی برآورده نشدهای دارد؟ اصلاً او عروسک میخواهد چهکار؟ شاید هم اینطوری نیست و راز اصلی در عروسک موفرفری است. شاید پیرمرد از این عروسک خاطرهای دارد که گفته نشده. بعد از آن سؤال دیگری پیش میآید. چهطور میشود نوه پیرمرد همان چیزی را به او بدهد که از دیر باز آرزویش را داشته؟ این تصادف است یا او آگاه بوده؟ داستان به این سؤالها پاسخ نمیدهد، در نتیجه آنچه به آن رابطه علت و معلولی داستان میگویند، شکل نمیگیرد. به دیگر سخن طرح داستان اشکال دارد. گرچه این را هم باید گفت که عروسک را کسی به پیرمرد داده که باید میداد.
مترسک
ما در یک روستای کوچک زندگی میکنیم. پدرم کشاورزی میکند و خرج زندگیمان را در میآورد. پرندهها از محصول های کشاورزی خوششان میآید و برای تغذیه از آنها استفاده میکنند و کشاورزان هم برای این که محصولاتشان از بین نرود، آدمکی از اشیای بیجان درست میکنند و آن را در مزرعه میگذارند تا پرندهها احساس کنند یکی توی مزرعه هست و از ترس وارد آن نشوند.
تازه فصل زمستان تمام شده بود و کمکم کار کشاورزی شروع میشد. پدرم که داشت مزرعه را آماده میکرد، صدایم زد تا از انباری مترسک را بیاورم. من مشغول بازی بودم و از هول این که بازی کردنم عقب نیفتد، به سرعت به طرف انباری دویدم. تا خواستم مترسک را که گوشه انباری به کیسه گندمی تکیه داده بود بردارم، صدایی از دهان ماژیکیاش بیرون آمد، اما لبهایش تکان نخورد. چشمان درشتش هم هنوز به گوشه سقف انباری قفل بود. در این شش ماه هم همهاش سرش رو به آن طرف بود، ولی داشت با من حرف میزد و میگفت: «تو رو خدا من رو نبر!»
هول شده بودم. فکر کردم چون بقیه میدانند من خیال پردازم، مرا مسخره کردهاند. نگاه سریعی به اطراف انداختم، ولی کسی نبود. دوباره به حرفهایش گوش دادم. میگفت: «خدا خدا میکردم که بهار نیاد!»
من با خودم گفتم حقا که مترسکی و مغز نداری که آن مزرعه با صفا را به این زندان ترجیح میدهی!
ادامه حرفهایش را گرفت و گفت: «سالهای اول احساس قدرت میکردم و از این که باعث ترس پرندهها میشدم، حس غرور میکردم.»
دو سال قبل کلاغی رو شانهام نشست و گفت: «چرا پرندهها به طرف مزرعه میآیند؟» این کلاغ دو چیزرو به من یاد داد: یکی این که همه از من نمیترسند، دوم هم این که آیا دلیلی جز گرسنگی باعث نزدیک شدن پرندگان به مزرعه میشد؟ چرا اینقدر من نفرت انگیزم؟ چرا صورتم را خشمگین تصویر کردند؟! چرا مثل انسانها نمیتوانم به راحتی بخندم؟
پارسال هر وقت که پرندهای از من فرار میکرد؛ میخواستم لبم را روبه بالا بکشم، اما نمیتوانستم.بیا برای خودم هم که شده مرا نبر...»
داشتم به حرف های مترسک گوش میکردم ، ناگهان صدای پدرم را شنیدم که به خاطر تأخیر من بلند شده بود. سریع تصمیم گرفتم. چند ضربه محکم به مترسک زدم. صدای پدرم بلند بود و صدای مترسک هنوز در گوشم. سر مترسک جدا شده و گوشه انباری افتاده بود و با صورت کج وکوله پلاستیکیاش به من لبخند میزد.
عباس منتظریشاد، خبرنگار افتخاری از همدان
گربه سیاه
مامان ته مانده غذای ظهر را در باغچه چال کرد. مامان جون میگوید گناه دارد برکت خدا قاطی آشغالها بشود. برای همین مامان همیشه باقیمانده غذا را در باغچه دفن میکند یا برای مرغ و خروسهای همسایه میبرد.
مامان جون لب حوض نشسته بود و لباسها را یکییکی آب میکشید و روی سرش میگذاشت. من هیچوقت نمیتوانم آن همه لباس را مثل او روی سرم نگهدارم. یک بار امتحان کردم. همه لباسها ریختند زمین و پخش شدند.
روی یک صندلی کنار باغچه نشسته بودم و مثلاً درس میخواندم، اما همه حواسم پیش مامان جون و آسمان خراش روی سرش بود. دوست داشتم بفهمم رمز و راز کارش چیست که لباسها روی سرش بند میشوند. گربه سیاهی از لب دیوار پرید تو حیاط و یک راست تو چشمهای من زل زد. خوف کردم. مامان جون میگوید جنها میروند تو جلد گربههای سیاه. به خاطر همین است که گربههای سیاه اینطوری به آدم زل میزنند و هر جا میروند با خودشان بدشگونی میآورند.
هرچی پایم را به زمین کوبیدم و کیشته کیشته گفتم از رو نرفت!
مامان جون گفت: «بلا به دور! گربه به این چشم سفیدی نوبره والله! بزنش بره.» یکی از دمپاییهایم را در آوردم و به طرفش پرت کردم. جا خالی داد. پرید لب دیوار و میومیو کرد. مامان جون لباسها را روی بند رخت پهن کرد و رفت تو خانه، اما من همان جا نشستم. یک چشمم به کتاب بود و چشم دیگرم به گربه. یک دفعه گربه از دیوار پایین پرید و به طرف من دوید. از ترس جیغ زدم و دویدم تو اتاق. مامان جون انگشتر طلایش را در لیوان آب انداخت و داد بخورم. علت این کار را نمیدانم. یک بار ازش پرسیدم، جواب سربالا داد! انگار خودش هم نمیدانست. همینجور که آب را سر میکشیدم، چشمم از شیشه پنجره به حیاط افتاد. گربه خاکهای باغچه را کنار میزد و ته مانده غذا را با ولع میخورد.
مونا حاجی شکری از کرج
سرزمین شعر و داستان
«به همین سادگی» عنوان گزیدهای از آثار اعضای مرکزهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
کارهایی که در این گزیده چاپ شده، قالب مشخصی ندارد و از آنجا که آنها را به همان شکل اولیه و بدون ویرایش در کتاب چاپ کرده اند، اکثراً به قالب خاصی هم نرسیدهاند. بیشتر آثار به قالب داستان نزدیک شدهاند و تعداد محدودی با تقطیع خاصشان به شعر.
در ابتدای کتاب نوشته شده: درباره پیامبر اکرم ص، اما محتوای آثار آزاد است و همه آنها گرایش مذهبی ندارند.
در دو گروه سنی« د» و« هـ» آثار از مرحله ابتدایی فراتر میروند و میتوان بر آنها نام داستان کوتاه کوتاه یا داستانک گذاشت. مثل داستانی که عنوان کتاب نام همین کار است.
«وقتی سرباز جوان، دخترک شبیه نامزدش را جلویش دید، از ترس فرمانده، انگشت لرزانش را بر ماشه فشار داد.» (نسرین جعفری، خوزستان) یا «دانه» «روزی روزگاری/ پرندهای بود که/ بر روی لوله بخاری، لانه ساخته بود و تمام/ دردها بر آن مینشست/ بعد از مدتی آسم گرفت و مرد.» (سجاد زمانی، چهارمحال و بختیاری) و البته حتی در این گونه آثار هم نشانههایی از رشد و خلاقیت دیده میشود.
چاپ این کتاب فرصتی است برای به نمایش گذاشتن استعداد نویسندگان نوپایی که شاید از نویسندگان حرفهای آینده ادبیات باشند.
یک قدم جلوتر آثار بچهها در کتاب«سیصد و شصتوپنج روز بهار» هم چکیدهای از آثار شعر و داستان برگزیدگان مسابقه سراسری «پیامبر گل سرخ» است که در مراکز کانون برگزار شده بود.برخلاف کتاب اول که سرزمین شعر و داستان و قطعه ادبی در آن مشخص نبود، در این کتاب مرزها کاملاً مشخص شده است و میتوان با دید بهتری به آنها نگاه کرد.
مریم عرفانیان، خبرنگار افتخاری از تهران
منبع مطلب : www.hamshahrionline.ir
مدیر محترم سایت www.hamshahrionline.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
معرفی قصه و کتاب داستان برای کودکان دبستانی 7 تا 12 ساله
اگر در حال خواندن این مطلب هستید قطعا شما به دنبال آینده بهتر برای کودک خود هستید. رادیو کودک یکی از کامل ترین منابع کتاب داستان برای کودکان ۲ تا ۱۲ سال است که تمامی کتاب های وب سایت براساس سن و سلیقه کودکان دسته بندی شده و در دسترس است. رادیو کودک به شما پیشنهاد می کند پس از مطالعه این مطلب به صفحه دسته بندی کتاب های سایت براساس سن و سلیقه کودک خود یا قصه های کودکانه صوتی مراجعه کنید تا داستان ها و کتاب های بیشتر را پیدا کنید.
انتخاب کتاب برای کودکان دبستانی امری حساس و نیازمند تحقیق و آشنایی با روحیات و ادبیات کودکان است. شناخت روحیات کودک خود اولین نکته در انتخاب کتاب کودک است. در سایت رادیو کودک ما تلاش کرده ایم، کتاب برای طیف های مختلف کودکان را دسته بندی شده در اختیارتان قرار دهیم. چکیده ای از کتاب و مفهوم کلی آن در پایان هر معرفی آورده شده است. لیست کتاب هایی که در این مقاله معرفی می شود به شرح زیر است:
در این سن کودکان در آستانه ی ورود به مدرسه و سال های اولیه مدرسه به سر میبرند و خواندن کتاب به تقویت مهارت خواندن و نوشتن، آشنایی با الفبا، تجزیه تحلیل و نتیجه گیری، جمله سازی و... بسیار کمک میکند. کودکی که از سنین پایین تر به کتابخوانی عادت کرده است در این سن ها و با آشنایی با الفبا لذت بیشتری از کتابخوانی خواهد برد، و کم کم قادر خواهد بود داستان های طولانی تر و مفاهیم پیچیده تر را بخواند.
در این سن خواندن داستان هایی که قهرمان آن همسن و سال کودک باشد و بتواند کار مهم و هیجان انگیزی را انجام دهد، بسیار برای کودکان جالب خواهد بود، اما در کنار خواندن داستان های جذاب، خواندن کتاب های غیر داستانی و علمی یا تاریخی میتواند قدرت کتابخوانی کودک را افزایش دهد.
معرفی کتاب برای کودکان دبستانی ۷ تا ۱۲ ساله:
پسر نامرئی
این کتاب داستان پسربچه ای خجالتی به نام "برایان" است که به دلیل ساکت و خجالتی بودنش نمیتواند با دیگران ارتباط برقرار کند، درنتیجه دیگران هم او را نمیبینند و به او توجه نمیکنند. معلم مدرسه، مدیر مدرسه و همشاگردی هایش او را نمیبینند و در جمع هایشان راه نمیدهند. برایان پسر با استعدادی است اما به دلیل خجالتی بودن نمیتواند بطور موثر ابراز وجود کند و بنابراین بقیه پی به توانایی ها و استعدادهای او نمیبرند تا وقتیکه شاگرد جدیدی به مدرسه شان می آید و زندگی برایان بعد از آشنایی با او عوض میشود...
در این سن و سال کودکان خلق و خوی های مختلفی دارند. بعضی کودکان بسیار راحت و صمیمی با افراد ناآشنا برخورد میکنند و میتوانند به راحتی دوست پیدا کنند و در مواقع لزوم ابراز وجود کنند. اما بعضی دیگر در این توانایی ضعف دارند و نمیتوانند به راحتی در دوستی پیش قدم شوند یا توانایی های خود را به نمایش بگذارند. درمورد این نوع از کودکان لازم است که توانایی ابراز وجود به موقع به آنها آموزش داده شود تا بتوانند در گروه های مختلف همسالان خود وارد شوند و در مدرسه عملکرد مناسبی داشته باشند.
بلوط سبز
این کتاب روایت داستانی برای آشنایی و آشتی کودکان با طبیعت و حیوانات است. ژیوان، که پسر یک شکارچی است در یک جنگل با سنجاب کوچولویی دوست میشود و آنها هرروز صبح همدیگر را در جنگل میبینند. یک روز سنجاب یک بلوط به ژیوان میدهد و به او میگوید که اگر نصف آن را بخورد تبدیل به سنجاب میشود، و اگر دوباره نصف ان را بخورد تبدیل به انسان میشود. بعد از مدتی سنجاب کوچولو، دوست ژیوان گم میشود. ژیوان تصمیم میگیرد نصف بلوط را بخورد و به دنبال دوستش برود، اما خودش هم شکار میشود و میفهمد که شکارچی سنجاب ها پدر او است. به هر ترتیبی ژیوان نجات پیدا میکند و دوستانش را نجات میدهد، اما پیش پدرش برنمیگردد. روزی به نزدیکی خانه شان میرود و پدرش را میبیند که غمگین نشسته است و دلش برای او تنگ شده، با پدرش حرف میزند و از او میخواهد دیگر سنجاب ها را شکار نکند و محیط بان شود...
آشپزخانه خانم گیلاس
این کتاب شامل دو داستان مصور با تصویرهای زیبا از دیوید رابرتز است که مفاهیم ارزشمندی در زندگی را به کودکان یاد میدهد. داستان اول "این یک کت و شلوار معمولی نیست" درباره ی مفاهیمی مانند دوست داشتن، کوشا بودن و احترام متقابل است و به کودک یاد میدهد قدر داشته هایش را بداند. مکس، خیلی دوست دارد کت و شلواری داشته باشد تا همه جا بتواند آن را بپوشد و برای رسیدن به آن بسیار تلاش میکند. اما ایده ای که او برای رسیدن به خواسته اش دارد، او را خاص و متفاوت میکند و باعث میشود نگاه اطرافیانش هم به این مسئله تغییر کند. کودک در خلال این داستان می آموزد که با درست فکر کردن میتوان از پس هرکاری برآمد.
داستان بعدی با نام "آشپزخانه خانم گیلاس" داستان آشپزخانه ای را تعریف میکند که در آن همه تصمیم میگیرند جای خود را با دیگری عوض کنند.
به مدرسه دیر رسیدم چون ...
کتاب « به مدرسه دیر رسیدم چون... » نوشته دیوید کالی و به تصویرگری بنجامین چاد است. دیوید کالی در این کتاب بهانههای دیر رسیدن پسرکی را به مدرسه با تخیل و زبانی طنزآمیز بیان کرده است.
برای هرکدام از ما حداقل یک بار پیش آمده که به مدرسه دیر رسیده ایم و توی راه به هزار بهانه جور و واجور فکر کردیم، دروغ سرهم کردیم از دیر بیدار شدن و ترافیک صبحگاهی گرفته تا بیماری خانواده.
در کتاب "به مدرسه دیر رسیدم چون ..." پسرکی دیر به مدرسه اش می رسد و به جای اینکه به سوال "چرا دیر اومدی" جواب ساده پیش پا افتاده دهد، از تخلیش استفاده می کند و داستانی هایی را به معلمش می گوید. پسرک به جای جوابهای سادهای که ممکن است هر کس دیگری بدهد تخلیش را به کار میاندازد و شروع به گفتن بهانههایی عجیب و غریب می کند. پسر قصه ما در مقابل سوال معلم خود کم نمی آورد و بهانههایی پی در پی خودش را می گوید که شما را به خنده می اندازد.
قطعا که معلمش بهانههای عجیب و غریب او را باور نمیکند. اما تخیل پسرک آن قدر قابل ستایش است که بتوان از دیر رسیدن او به مدرسه چشم پوشی کرد.
داستان این گونه آغاز می شود:
کنسرت آقای خرس
این کتاب داستان زندگی خرسی است که پیانویی جا مانده در جنگل را پیدا می کند، بچه خرس هر روز به سراغ پیانو میرود و کم کم با آن خود می گیرد و بزرگ میشود که میتواند آهنگهای دلنشینی بنوازد. روزی پدر و دختری به جنگل میآیند و به خرس پیشنهاد میدهند که همراه آنان به شهر برود. خرس میداند اگر به شهر برود دلش برای خرسهای دیگر تنگ میشود اما از سویی دیگر سودای دیدن شهر و برگزاری کنسرت او را وسوسه میکند.
خرس پیانو زن جنگل و دوستانش را به ترک می کند و برای کسب شهرت و تجربههای جدید به شهر می رود و خیلی زود به آقای خرس مشهوری تبدیل میشود که همه برای کنسرت هایش صف می بندند. پس از مدتی با این که همه چیز به خوبی پیش میرود خرس حس میکند چیزی کم دارد ...
خرس از جنگل به شهر میرود به جایی که به آن تعلق ندارد، برای مدتی زرق و برق شهر خرس را از هویتش، دوستانش و جنگلی که در آن زندگی میکرد دور میکند. اما سرانجام خرس برای بازیافتن دوستان قدیمیاش راهی جنگل میشود.
هیس! ما یک نقشه داریم
کتاب کودک "هیس! ما یک نقشه داریم" داستان ۴ دوست صمیمی علاقمند به پرندگان است که می خواهند آن ها را با خود همراه کنند، ۳ دوست پیشنهاد می دهند پرندگان را اسیر کنند اما یکی از این چهار دوست اعتقاد دارد که اگر با پرندگان دوست باشند می توانند آن ها را با خود همراه کنند.
چهار دوست به جنگل می روند و پرنده ای خوش خط و خال و زیبا می بینند. دوست کوچکتر به پرنده میگوید: «سلام پرنده» اما سه دوست دیگرش او را ساکت میکنند و میگویند: «هیس! ما یک نقشه داریم.»
سه دوست دیگر یک توری میآورند روی پرنده میاندازند. اما پرنده فرار میکند و میرود. سه دوست بزرگتر هر چه تلاش میکنند موفق نمیشوند پرنده را بگیرند تا این میبینند دوست دیگرشان که به پرنده سلام کرده بود به آرامی به پرنده نزدیک شده و با پیشنهاد غذا اعتماد او را جلب کرده است.
طولی نمیکشد که پرندههای زیادی با دوست کوچک ارتباط برقرار می کنند. سه دوست بزرگتر فرصت را غنیمت میشمارند تا با روشی که خودشان فکر میکنند درست است پرندههای بیشتری شکار کنند. پس دوباره سراغ تورشان میروند. این کار پرندهها را خشمگین میکند و همگی مجبور به فرار میشوند.
سپس آنها به یک سنجاب برمیخورند و باز دوست کوچکشان را ساکت میکنند و میگویند: «هیس! ما یک نقشه داریم.» و بدون توجه به روش دوست کوچکشان سعی میکنند آن موجود را به روش خودشان اسیر کنند. «هیس! ما یک نقشه داریم» کتابی تصویری است. متن تکرارشونده «هیس! ما یک نقشه داریم» و همچنین تصاویر زیبای داخل کتاب، برای کودکان سنین پایین جذاب است و چسبندگی کودکان به کتاب را بیشتر می کند.
عکس های مصور شده در کتاب بسیار هوشمندانه طراحی شده اند و نکات جالبی در آنها نهفته است، برای مثال در تصویر مصور روی کتاب، کوچکترین دوست با فاصله ای نسبت به باقی ۳ دوست دیگر ترسیم شده است که نمایان گر اختلاف نظر بین آنهاست. از طرفی نگاه دوست کوچکتر به ۳ دوست دیگر هم نشان دهنده چشمان مشاهده گر و متعجب اوست.
پرندهی زیبای رنگارنگ با فرار خود صفحه به صفحه ما را در طول داستان پیش میبرد و او که همیشه چشماناش بسته است، زمانی که به دوست کوچکتر اعتماد میکند، چشماناش را باز میکند تا دوست جدید خود را ببیند.
کتاب «هیس! ما یک نقشه داریم» برای بلندخوانی و اجرای نمایش کودک بسیار ایده آل است.
دوست بزرگ
کتاب دوست بزرگ داستانی است درباره دوستی و رعایت حد دوستی را مطرح میکند. مادر بچهکلاغ وقتی میفهمد دوست تازهی او یک فیل است نگران میشود و مانند هر مادر نگرانی، به بچهکلاغ هشدار میدهد و برای قطع دوستی با فیل دلایل مختلفی را مطرح میکند. ولی بچهکلاغ برای همهی آنها جوابی دارد که ثابت کند دوستیاش با فیل اشتباه نیست. مادر که هنوز مجاب نشده است به او هشدار میدهد مبادا با فیل کشتی بگیرد یا وسط آب برود.
بچه کلاغ به مادرش اطمینان میدهد هیچ کدام از این کارها را نخواهد کرد و یادآوری میکند که او میداند یک فیل چه میکند و یک کلاغ چه عادتهایی دارد. مادر سرانجام آخرین تیر خود را رها میکند و از او میپرسد که چگونه با فیل گفت وگو میکند. بچهکلاغ در پاسخ میگوید درست است که او زبان فیل را بلد نیست ولی آن دو میتوانند به زبان اشاره و با نگاه با یک دیگر ارتباط برقرار کنند و احساس خود را به یک دیگر منتقل کنند. مادر که تا حدودی آرام شده است اینبار برای فیل اظهار نگرانی میکند و از او میخواهد که از فیل رفتارهای کلاغها را نخواهد. بچه کلاغ که دیگر بیحوصله شده است می گوید من میدانم با چه کسی دوستی میکنم. او یک فیل ساده است نه یک فیل پرنده.
المر
المر کتابی است درمورد تفاوت های فردی و ویژگی های منحصر بفرد. المر فیلی است که شبیه هیچ فیل دیگری نیست، او مثل فیل های دیگر خاکستری نیست، بلکه رنگارنگ و بسیار شوخ است. در ابتدای داستان او از این تفاوت ناراضی است و دلش میخواهد شبیه فیل های دیگر باشد پس میرود و با توت های وحشی خود را خاکستری میکند، اما دیگر هیچ کس او را نمیشناسد. او دیگر المر نیست بلکه فقط یک فیل است. اما او ویژگی های دیگری هم دارد که او را منحصر بفرد میکند و در ادامه همین ویژگی ها باعث میشود همه او را بشناسند.
المر یکی از بهترین کتاب ها در حوزه ی خودشناسی کودکان است، سال هاست این کتاب در کارگاه های کودکان، در مهد کودک ها و مدارس خوانده میشود و همیشه جزو جداب ترین کتاب ها برای کودکان است. حتی ناشر کتاب «المر» ۲۶ می سال ۲۰۱۶ را روز المر نامگذاری کرد و کتابخانهها و کتابفروشیها این روز را با اجرای برنامههایی در رابطه با این فیل دوستداشتنی جشن گرفتند. لازم است که هر کودکی حتما یک بار این کتاب را بخواند و درمورد ویژگی های منحصر بفرد خود فکر کند.
این کتاب برای بلندخوانی و اجرای نمایش مناسب است.
شنگال
شنگال کوچولو نمیداند چیست؟ نمیداند دقیقا به چه دردی میخورد؟ او نه چنگال است و نه قاشق. هیچ وقت سر سفره از او استفاده نمیشود. نه چنگال ها او را میپذیرند و نه قاشق ها. شنگال دلش میخواهد به درد کاری بخورد، میخواهد در یک گروه قرار بگیرد و همه او را بپذیرند.
پس تصمیم میگیرد خود را شبیه قاشق ها یا چنگال های دیگر بکند. اما موفق نمیشود، چون او نه قاشق است نه چنگال.
تا اینکه روز سرو کله ی یک بچه کوچولو در خانه پیدا میشود. او آنقدر کوچک است که نمیتواند از قاشق و چنگال استفاده کند. به چیزی احتیاج دارد که هم قاشق باشد و هم چنگال و این همان چیزی است که شنگال برای آن ساخته شده است.
همانطوری که ما همیشه توصیه می کنیم، بازی، کاردستی و کتاب ساختار ذهنی کودکان در حل مسائل را بسیار شکل می دهد. در این مطلب شما قصه ها و کتاب های مناسب کودکان پیش دبستانی و دبستانی را مشاهده خواهید نمود.
علاوه بر این مطلب شما می توانید از کتاب های زیر نیز برای کودکانتان بهره گیری کنید:
نویسنده: نیوشا پروازوند
تاریخ نگارش: اول فروردین ۱۳۹۷
منبع مطلب : radiokodak.com
مدیر محترم سایت radiokodak.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
۷ : باشه
ناشناس : مینا جونی❤❤ داستان های زیبایی است امیدوارم به خوبی ازش استفاده کنید🥰😍😍😘😘
پیرمرد و عروسک عالی بود
پیرمرد و عروسک
کاملا عالی
عااااالیههه مخصوصا داستان پیرمرد و عروسک
راناا
عالیه
عالی
گفتیم خلاصه اومدی برا ما یک کتاب کامل نوشتی
واقعا عالی
عالی
مثلا
سلام خوبی خانم
بنظرمن بد
هم خوب هم بد
بد نیست
رزر
عالی
خیلی خوب
خیلی داستان هایش خوب بود
ایبدبب
خیلی داستا خوبی من خیلی از داستان خوشم اومده
خیلی بد بود ما گفتیم خلاصه ی یک داستان شما اومدید تومار نوشتید
مینا جونی❤❤
داستان های زیبایی است امیدوارم به خوبی ازش استفاده کنید🥰😍😍😘😘
باشه
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
خوب