فیلم میخواهم زنده بمانم خارجی
فیلم میخواهم زنده بمانم خارجی را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
سوزان هیوارد
سوزان هِیوارد (به انگلیسی: Susan Hayward) (زادهٔ ۳۰ ژوئن ۱۹۱۷ - درگذشتهٔ ۱۴ مارس ۱۹۷۵) بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون و مدل اهل ایالات متحدهٔ آمریکا بود.
زندگی[ویرایش]
سوزان هیوارد زمانی گفت: خیلی زود دریافتم که زندگی تلاش و مبارزه است….
هیوارد اهل محلههای فقیرنشین نیویورک بود، ولی وقتی عکسش در روزنامهٔ ایونینگ پست منتشر شد، چنان مورد توجه دیوید او سلزنیک قرار گرفت که او را به عنوان یکی از نامزدهای ایفای نقش اسکارلت اوهارا به هالیوود برد، ولی تست بازیگریاش آنقدر بد از کار درآمد که خود سلزنیک پیشنهاد کرد او را به همان نیویورک برگردانند؛ ولی پاسخ هیوارد حکایت از شخصیت یکدندهاش داشت.
هیوارد در واکنش این تصمیم گفته بود: چون پرتغال را دوست دارم فکر میکنم بمانم….
سوزان هیوارد، بنی میدفورد (کارگزارش) را عملاً بهطور تصادفی پیدا کرد. موقع دوچرخهسواری از محلهشان، هیوارد جلوی ملک بنی میدفورد به زمینخورد. میدفورد کمکش کرد از روی زمین برخیزد، و این شروع آشنایی آنها بود و سپس در زندگی حرفهای کمکاش کرد. نام جدیدی برایش برگزید و قراردادی با استودیو برادران وارنر برایش ترتیب داد. هیوارد وقتی بار دیگر با والتر وانگر تهیهکننده همکاری کرد و در میخواهم زنده بمانم! (۱۹۵۸) نقش «باربارا گراهام» را بازی کرد و جایزه اسکار را برد. این نقطهٔ اوج در زندگی حرفهایاش اجباراً با افول او ادامه پیدا کرد.
پس از چند سال کار برای استودیوهای برادران وارنر، هیوارد به پارامونت پیکچرز رفت. در سال ۱۹۴۶ با والتر ونگر قرارداد بست. همکاری آنها چنان ثمربخش بود که هیوارد برای فیلم حادثه، داستان یک زن نامزد اسکار شد. پس از آن با کمپانی فاکس قرارداد بست و بهزودی به ستارهٔ درجهیک تبدیل شد.
در سال ۱۹۵۲ «انجمن روزنامهنگاران خارجی هالیوود»، سوزان هیوارد و جان وین را به عنوان محبوبترین ستارههای سال انتخاب کرد. در سال ۱۹۷۴ سوزان هیوارد حرکت شجاعانهٔ دیگری از خود نشان داد. خیلیها نمیدانستند که از بیماری سرطان رنج میبَرَد و در مراسم اسکار آن سال در کنار جان وین به روی صحنه رفت.
مرگ[ویرایش]
وقتی هیوارد در سال ۱۹۷۵ پس از دو سال مبارزه با سرطان مغز درگذشت، هنوز شهرت و محبوبیت داشت. بر اساس حدس و گمانها، سرطان هیوارد نتیجهٔ کارش در فیلم فاتح (۱۹۵۶) بود که در لوکیشنهایی در ایالت یوتا فیلمبرداری شد؛ همانجا که ارتش آمریکا سالها قبل بمبهای اتمیاش را تست میکردهاست. این شایعه وقتی قوت گرفت که دیگر عوامل فیلم از جمله جان وین، اگنس مورهد، جان هویت و دیک پاول کارگردان فیلم همگی از بیماری سرطان درگذشتند.
جوایز و افتخارات[ویرایش]
او برندهٔ جایزهٔ اسکار به خاطر فیلم میخواهم زنده بمانم! شد. همچنین، او برای حادثه، داستان یک زن، دل نادان من، با یک ترانه در قلب من و فردا گریه خواهم کرد نامزد جوایز اسکار شد.
فیلمشناسی[ویرایش]
منابع[ویرایش]
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
ماهنامه سینمائی فیلم
باربارا گراهام (سوزان هیوارد) زندگی معقولی ندارد که برایش قابلدفاع باشد. آدمها وارد زندگی او میشوند و خیلی زود رهایش میکنند. همینها کافی است که هیچ کسی به حرف چنین زنی اعتماد نکند. باربارا اما یک خصیصه یا عادت دیگر هم دارد و آن این است که ابایی ندارد به جای دیگران زندانی یا محکوم شود یا شهادت دروغ بدهد. در واقع او از زندگی انگلیاش لذت میبرد. وقتی مأمور زن ندامتگاه از او میخواهد شیوهی زندگیاش را تغییر دهد، او با لحن مسخرهآمیزی میگوید: «شاید این کار را کردم.» سوزان هیوارد صحنههای ابتدایی فیلم را با اعتمادبهنفس فراوانی بازی کرده است. باربارا در این صحنهها سراشیبی سقوط به سوی مرگ را بسیار سریع طی میکند. دقیقاً در جایی که او تصمیم گرفته از دنیای خلاف و خلافکاری دور شود و حتی به فکر ازدواج افتاده است، خیلی ناگهانی و بیاتکا به دلایل محکمهپسند، متهم به قتل میشود. خودش در ابتدا این حرفها را جدی نمیگیرد. وقتی در زندان از او میپرسند که اگر اتفاقی برایش بیفتد باید به چه کسی خبر دهند، میگوید: «مارلون براندو!» بهتدریج ماجرا برای باربارا، و طبعاً ما در مقام تماشاگر، جدی میشود؛ و باربارا سرانجام به جرم قتلی که انجام نداده، میمیرد.
فیلم با آن زوایای کجومعوج ابتداییاش در واقع از همان ابتدا به تماشاگر گوشزد میکند که ناراستی و تشویش در انتظار اوست. باربارا یکی پس از دیگری انتخابهای غلطی کرده است. شوهر معتادش به خانه برنمیگردد و او مجبور است با دو سابقهدار همکاری کند. رابرت وایز در این فیلم که به نوعی روایت اولشخص مفرد است، از یکسوم ابتدایی لحن فیلم را تغییر میدهد. ما باید بهتدریج با باربارا همراه شویم. مصایبی را که او از سر میگذراند، بشناسیم. بنابراین از این نقطه به بعد، لحن فیلم تغییر میکند. اما این تغییر ناگهانی و خلقالساعه نیست. فیلم در واقع از این نقطه به بعد روی شخصیت باربارا زوم میکند. او با داشتن یک فرزند بیپدر، آنقدر آسیبپذیر هست که بهزودی در مرکز توجه ما قرار بگیرد و نگران سرنوشتش بشویم. وایز بر اساس نامههایی که از گراهام باقی مانده و گزارشهایی که از پروندهی او وجود دارد، لحظه به لحظه بداقبالی یک زن در جامعههای مردسالار را به تصویر میکشد. وقتی میخواهم زنده بمانم را تماشا میکنید، بدون شک به این فکر خواهید کرد که چهگونه یک اجتماع تصمیم میگیرد یک انسان را پای چوبهی دار بفرستد؛ کاری که جامعه با بابارا میکند. انگار این کار هیچ فرقی با «لینچ» کردن سیاهان به دست کوکلوسکلانها ندارد. انگار هرچه از تاریخ آمریکا میگذرد، نهتنها جامعه دست از قضاوتهای کور و بیمنطق برنداشته، بلکه بیشتر و بیشتر به چنین رفتارهای غیرمنطقی دست میزند. در این میان رسانهها سنگتمام میگذارند و برای پر کردن صفحههای روزنامهها و نشاندن تماشاگر پای تلویزیون از هیچ کاری ابا ندارند. پلیس برای اینکه باربارا را وادار به اعتراف کند از یک جاسوس استفاده میکند و در دادگاه از این حربه علیه این زن استفاده میشود. واقعاً مشخص نیست که در این میان قانون طرف چه کسی است؟ و اگر یک نفر متهم به قتل شد، قانون از تمام نیرویش برای متهم کردن فرد به انجام عمل خطا استفاده میکند؟در این میان رابرت وایز مانند یک شاهد بیطرف، «یک گوشه» میایستد و دوربینش مانند یک شاهد که حق شهادت دادن له یا علیهی باربارا گراهم را ندارد، اوضاع و رویدادها را «تحت نظر» میگیرد. این کاری است که هر یک از راویان سینمای کلاسیک انجام میدهند. آنها خود را از میانهی حوادث فیلم کنار میکشند و سعی میکنند مزاحم «همذاتپنداری» تماشاگر با فیلم و شخصیتهایش نشوند. یک کارگردان کلاسیک برای همین است که در ساخت فیلمش بهشدت نیاز به بازیهای قوی – و حتی ناتورالیستی - دارد و سوزان هیوارد در مقام یک بازیگر مؤلف، کاملاً در اینجا در خدمت داستان فیلم و شخصیت باربارا قرار میگیرد. او در نقش باربارا یعنی زنی که محکوم به اعدام است، ابتدا سعی دارد مرگ را باور نکند و میکوشد به زندگی فکر کند. ظاهراً حتی دادگاه تجدید نظر نیز توجه او را جلب نکرده است. آهنگ گوش میدهد، کتاب میخواند اما بهتدریج سایهی نیستی را در بالای سرش احساس و از آن مهمتر باور میکند.
رابرت وایز در این جای داستان و از زمانی که پالمبرگ (تئودور بیکل) و مونتگمری (سایمون اوکلند) به عنوان روزنامهنگاری که در متهم کردن باربارا دخالت داشته و روانشناسی که سعی میکند بیگناهی این زن را اثبات کند، مهندسی معکوسی برای روایت داستان پی میگیرد. اکنون باید مرحلهی متهم شدن باربارا معکوس شود و یک تیم تلاش کنند تا او را به زندگی بازگردانند اما این تلاش ناکام میماند و رابرت وایز ترجیح میدهد به باربارا بازگردد و مراحل اعدام او در اتاق گاز را به نمایش بگذارد. وایز همه چیز را با خونسردی زایدالوصفی به نمایش میگذارد. او از احساساتگرایی پرهیز میکند. حتی با توجه به اینکه شخصیت اصلی یک زن است و دارای فرزند نیز هست. کارگردان فیلم به دنبال احساساتگرایی نیست. اکنون که فیلم به لحظههای پایانی نزدیک شده و هیچ معجزهای نیز در کار نیست، باربارا نیز مرگ را انگار پذیرا شده است. لوازم عجیبوغریب اعدام با گاز کشنده، هم تماشاگر را از فرط سبعیت به هراس میاندازد و هم آن قدر مفرح به نظر میرسند که انگار قرار است باربارا را با یک موشک به فضا بفرستند. مرگ باربارا در فیلم عاری از هر گونه احساساتیگری است. گاز سمی در فضای اتاق گاز پخش میشود و باربارا با اندکی تکان سرانجام مرگ را پذیرا میشود. مونتگمری نامهی تشکرآمیز باربارا را میخواند که از ته دل از زحمتهای او متشکر است. حالا مونتگمری با وجدانش تنها مانده است. آن زن مرده و تنها کاری که از دست این روزنامهنگار - که شاید قاتل واقعی باربارا است - برمیآید این است که صدای سمعکش را قطع کند که شاید نمادی است از وضعیت او که از یک سو گرفتار وجدانش است و از سوی دیگر، گرفتار کار و حرفهاش که جان انسانها در آن هیچ ارزشی ندارد. دقیقاً مانند وقتی که هری لایم در مرد سوم از بالای چرخوفلک به انسانهایی اشاره میکند که آن قدر ریز هستند که به چشم نمیآیند و بودونبودشان اتفاقی محسوب نمیشود.
منبع مطلب : film-magazine.com
مدیر محترم سایت film-magazine.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
بله
میخواهم زنده بمانم واقعا دردناکه
آیا این فیلم بر اساس واقعیته ؟؟
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
بله فیلم بر اساس واقعیت است