مثل کوتاه برای درس آزاد کلاس چهارم
مثل کوتاه برای درس آزاد کلاس چهارم را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
ضرب المثل برای بخوانیم چهارم ابتدایی
نشخوار آدمیزاد حرف است:
اگر پرگویی می کنم ایرادی ندارد، حرف زدن خود نوعی از سرگرمی است.
نشسته پاک است:
به شوخی، شخصی است که به تمیزی بدن و جامه اش بی اعتناست.
نصیب کسی را کسی نخورد:
همانند: روزی کس را، کس نخورد.
نطقش کور شدن:
براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.
نظر زدن :
به چشم بد نگاه کردن، از نظر عوام چشم زخم بودن.
نسیه آخر به دعوا رسیه:
همانند: معامله نقدی بوی مشک میدهد.
نرم کردن:
شخصی را به منظور خاصی مطیع و رام خود کردن
نرم نرم پوست کندن:
آرام آرام و به ملایمت کار خود را به ضرر دیگری فیصله دادن
ضامن بهشت و دوزخش نیستم:
من وظیفه خودم را به خوبی انجام میدهم وکاری به بد و خوب بعدش ندارم.
ضرب شستی به کار بردن:
برای پیشرفت امر خود تدبیری به کار بردن، با هر حیله بر حریف غالب شدن.
ضرب دستش را چشیده است:
برتری حریف خود را می داند و جرئت مقابله با او را ندارد.
ضرر را از هر کجا جلویش را بگیری منفعت است
آدم عاقل همینکه فهمید راهی را به اشتباهی رفته، برمی گردد.
طاق ابرو نمودن:
کاری مخصوص زنان، عشوه گری کردن
طاقت کسی طاق شدن:
بیقرار شدن ، آرام خود از دست دادن.
طبل زیر گلیم زدن:
پنهان داشتن موضوعی که همه می دانند، پنهانکاری کردن
طرف کسی را گرفتن :
پشتیبانی از کسی کردن، از کسی حمایت و طرفداری کردن
طشتش از بام افتاده :
راز نهان کسی آشکار شدن، رسوا شده است
طی نکرده گز کردن:
بدون مطالعه و نسنجیده دست به کاری زدن
طوق لعنت برگردن کسی افتادن:
گرفتار زحمت و دردسر شدن، دچار همسر بد رفتار و بد اخلاق شدن
طناب گدایی کسی را بریدن:
از ادامه کمک به کسی خود را رها ساختن
عاشق چشم و ابروی کسی نبودن:
مفت و مجانی برای کسی کار نکردن ، بی جهت برای کسی به آب و آتش نزدن.
عاقبت به خیر شدن:
به رستگاری و راه خوشبختی رسیدن
عاقبت جوینده یابنده بود:
باجستجو و تلاش به مقصود خود نایل خواهی شد
عاقبت خشم پشیمانی است.
از آدم خشمگین کارهای سرمی زند که سپس باعث ندامت اوست.
عبای ملانصرالدین است:
چند نفر به نوبت آن را می پوشند، همه از آن استفاده میکنند.
عجب کشکی ساییدم
همه چیز بر خلاف انتظار ما از آب درامد
عذر بدتر از گناه :
در توجیه کار بد خود دلیل زشت تری آوردن
عروس تعریفی آخرش شلخته از آب درامد
با آنهمه تعریفش جنس نامرغوبی از آب درآمد
گاو بی شاخ و دم :
آدم تنومند شوریده و احمق، همانند: غول بی شاخ و دم.
گاو پیشانی سفید:
معروف و مشهور نزد همه، همه کس او را می شناسد.
گاو خوش آب و علف:
کسی که از هیچ نوع خوردنی رو گردان نیست، هر چه پیشش ببیند بدون اکراه و با اشتهای تمام می خورد
گدا بازی درآوردن:
مقابل دست و دلبازی ، خست و پستی به خرج دادن
گدا حیا ندارد:
بر اثر تکرار خواهش و تمنا آبرویش ریخته شده و شرم نمی کند.
گذر پوست به دباغ خانه می افتد:
هر کسی سرانجام به نتیجه اعمال خود میرسد، بالاخره روزی بهم میرسیم.
گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن :
ضمن صبحت و گفتگو کنایه زدن ، همانند : از این شاخ به آن شاخ پریدن
گذشت بر گشت ندارد:
بخشیده را پس نمی گیرند، بر آنچه بخشیدی چشم طمع نداشته باش.
گربه را دم حجله باید کشت:
از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد.
گر تو بهتر می زنی بستان بزن:
اگر فقط ادعا نمی کنی چرا کنار گود نشسته ای
چاله چوله چیزی را پر کردن:
نواقص را برطرف کردن ، قرضها را پرداخت کردن.
چاقو دسته خودش را نمی برد:
هیچ آدم عاقلی به خودش زیان نمی زند، خویشاوند به خودی آزار نمیرساند.
چاردیواری اختیاری:
محترم بودن خانه و زندگی هرکس، اختیار زندگی و محدوده خود را داشتن
چار میخه کردن:
پی و پایه چیزی را محکم و استوار کردن ، محکم کاری کردن
چاه کن همیشه در ته چاه است:
هر بدی و ظلم به دیگران در پایان گریبانگیر خود آدم میشود. همانند: چه مکن بهرکسی،اول خودت دوم کسی.
چشم و همچشمی کردن:
رقابت کردن با دیگران ، هم طرازی نمودن با اطرافیان
چشمها چهار تا شدن:
دندش نرم میخواست چنین کاری نکند، از تعجب چشمها را گشاد کردن.
چشم وگوشی کسی باز بودن:
از همه جا آگاه بودن، درجریان امور قرار داشتن، آدم با تجربه و فهمیده
چشم و گوش بسته :
از هیچ جا و هیچ چیز باخبر نبودن، چیزی نیاموخته و بی تجربه
چشم ودل سیر است:
به هیچ چیز اعتنایی ندارد، اختیار نفس خود را دارد
رکاب دادن :
سر موافقت داشتن - مطیع شدن
رگ خواب کسی را به دست آوردن:
نقطه ضعف پیدا کردن- کسی را تابع اراده خود کردن
رگ غیرتش جنبید:
حس شهامت و جسارتش تحریک شد.
رنگ به رنگ شدن:
از شدت شرمندگی رنگ به صورت آوردن- تغییر رنگ رخسار
روبراه بودن:
مرتب و آماده بودن - سرسازش داشتن
روبرو کردن :
مواجهه دادن دو نفر برای کشف مطلبی
روده بزرگه روده کوچیکه را خورد:
از شدت گرسنگی بیتاب شده - سروصدای شکم گرسنه درآمده
روده درازی کردن:
یکریز حرف زدن - پرگویی و وراجی کردن
روز از نو روزی از نو:
هرروز برای خود به تلاشی جداگانه نیاز دارد
روزه شک دار گرفتن:
در امور و یا کارهای که احتمال شکست و زیان است وارد شدن
میخ دوز شدن (میخکوب شدن):
محکم در جای خود ماندن، بشدت مات و مبهوت شدن.
میخ دو شاخ برزمین فرو نرود:
با دوئیت و نفاق کاری از پیش نمیرود و منافع مشترک را از بین میبرد.
میخش قایم است:
اساس کارش استوار است، پشتیبانش پر زور و قوی است.
میخ طویله پای خروس:
کسی که قد کوتاه و پستی دارد، آدم قد کوتاه
میخواهد از آب بگذرد و پایش هم تر نشود:
در پی سودجودیی می افتد ولی کمترین زحمت و خرجی را متحمل نیست.
میخواهی عزیز شوی یا دور شو یا کور شو:
همانند: آب که در گودال بماند می گندد، دوری و دوستی.
میدان دادن به کسی:
فرصت کار و فعالیت به کسی دادن ، ا جازه زور آمایی دادن.
میرزا بنویس:
نامه نگاری که در نگارش هر مطلب تابع دیگری است و از خود اراده ندارد.
میرود از آسمان شوربا بیاورد:
بسیار بلند قامت است ، روز بروز بلندتر میشود.
میرزا قلمدانی است:
نویسنده کم مایه و بی سوادی است.
کاسه چه کنم در دست داشتن:
دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.
کاسه و کوزه را سرکسی شکستن:
دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.
کاسه و کوزه کسی را بهم زدن:
وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدن
کاسه همان کاسه است و آش همان آش:
چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.
کاش پاهایم شکسته بود:
اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم.
کاسه از آش گرمتر:
به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردن
کاسه ای زیر نیم کاسه بودن:
سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودن
کاسبی کاه سابی است:
زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.
کاری را پخته کردن:
مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردن
کار یکبار اتفاق می افتد:
در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.
کار و بارش چاق بودن:
دارای ثروت ومال فراوان بودن، همانند: دماغش چاق بودن
کاری بکن بهر ثواب ، نه سیخ بسوزد نه کباب:
اگر واسطه کار خیری هستی انصاف و عدالت و حق را رعایت کن.
چرتش پاره شده :
یکه خوردن و بسختی پریدن از خواب
چراغ هیج کس تا صبح نسوزد:
روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست.
چراغ پای خودش را روشن نمی کند:
همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.
چاه نکنده منار دزدیدن:
بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن.
چشم آب نخوردن:
انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردن
چشمت را درویش کن:
نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدی
چشم بسته غیب گفتن:
سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد.
چشمت روز بد نبیند:
همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.
چشم کسی آب نخوردن:
تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتن
میان دعوا حلوا خیر نمی کنند:
منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.
میان دعوا اوقات تلخی نکن:
به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند.
میان حرف کسی دویدن:
حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردن
میان تهی تر از طبل:
شخص پرمدعا و بی هنر
میان دعوا نرخ معین می کند:
مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن
میان دو سنگ آرد خواستن:
آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.
میان زمین و آسمان ماندن:
سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندن
میان دو نفر را بهم زدن:
ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفر
منبع مطلب : zangetafryh.blogfa.com
مدیر محترم سایت zangetafryh.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
ضرب المثل ها
بشنو و باور نکن
در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم .
از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.
باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی.
مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن.
باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.
همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟
مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن.
باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.
دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن
مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن
از آن پس، وقتی کسی حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند ، گفته میشود که بشنو و باور مکن.
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
در زمانهای دور، کشتی بزرگی دچار توفان شد و باعث شد که کشتی غرق شود. مسافران کشتی توی آب افتادند. در میان مسافران، مردی توانست خودش را به تختهپارهای برساند و به آن بچسبد
موجها تختهپاره و مسافرش را با خود به ساحل بردند. وقتی مرد چشمش را باز کرد، خود را در ساحلی ناشناخته دید بدون هدف راه افتاد تا به روستا یا شهری برسد. راه زیادی نرفته بود که از دور خانههایی را دید. قدمهایش را تندتر کرد و به دروازه شهر رسید.
در دروازهی شهر گروه زیادی از مردم ایستاده بودند. همه به سوی او رفتند. لباسی گرانقیمت به تنش پوشاندند. او را بر اسبی سوار کردند و با احترام به شهر بردند
مسافر از اینکه نجات پیدا کرده خوشحال بود اما خیلی دلش میخواست بفهمد که اهالی شهر چرا آنقدر به او احترام میگذارند. با خودش گفت: .نکند مرا با کس دیگری عوضی گرفتهاند..
مردم شهر او را یکراست به قصر باشکوهی بردند و بهعنوان شاه بر تخت نشاندند
مرد مسافر که عاقل بود، سعی کرد به این راز پی ببرد . عاقبت به پیرمردی برخورد که آدم خوبی به نظر میرسید. محبت زیادی کرد تا اعتماد پیرمرد را به خود جلب کرد. در ضمن گفتگوها فهمید که مردم آن شهر رسم عجیبی دارند.
پیرمرد ، به او گفت: . معمولاً شاهان وقتی چندسال بر سر قدرت میمانند، ظالم میشوند. ما به همین دلیل هر سال یک شاه برای خودمان انتخاب میکنیم. هر سال شاه سال پیش خودمان را به دریا میاندازیم و کنار دروازهی شهر منتظر میمانیم تا کسی از راه برسد. اولین کسی که وارد شهر بشود، او را بر تخت شاهی مینشانیم. تختی که یکسال بیشتر عمر نخواهد داشت
مسافر فهمید که چه سرنوشتی در پیش روی اوست . دو ماه بود که به تخت پادشاهی رسیده بود. حساب کرد و دید ده ماه بعد او را به دریا میاندازند. او برای نجات خود فکری کرد:
از فردا بدون اینکه اطرافیان بفهمند توی جزیرهای که در همان نزدیکیها بود کارهای ساختمانی یک قصر آغاز شد .در مدت باقیمانده، شاه یکساله هم قصرش را در جزیره ساخت و هم مواد غذایی و وسایل مورد نیاز زندگیاش را به جزیره انتقال داد
ده ماه بعد ، وقتی شاه خوابیده بود ، مردم ریختند و بدون حرف و گفتگو شاهی را که یکسال پادشاهیاش به سر آمده بود از قصر بردند و به دریا انداختند.
او در تاریکی شب شنا کرد تا به یکی از قایقهایی که دستور داده بود آن دور و برها منتظرش باشند رسید. سوار قایق شد و بهطرف جزیره راه افتاد. به جزیره که رسید، صبح شده بود. خدا را شکر کرد به طرف قصری که ساخته بود رفت اما ناگهان با همان پیرمردی که دوستش شده بود روبهرو شد. به پیرمرد سلام کرد و پرسید: .تو اینجا چه میکنی؟.
پیرمرد جواب داد: .من تمام کارهای تو را زیرنظر داشتم. بگو ببینم تو چه شد که به فکر ساختن این قصر در این جزیره افتادی؟.
مسافر گفت: .من مطمئن بودم که واقعهی به دریا افتادن من اتفاق خواهد افتاد، به همین دلیل گفتم که پیش از وقوع و بهوجود آمدن این واقعه باید فکری به حال خودم بکنم..
پیرمرد گفت: .تو مرد باهوشی هستی. اگر اجازه بدهی من هم در کنار تو همینجا بمانم
از آن پس، وقتی کسی دچار مشکلی میشود که پیش از آن هم میتوانسته جلو مشکلش را بگیرد و یا هنگامیکه کسی برای آینده برنامهریزی میکند، گفته میشود که علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.
بیلش را پارو کرده
می گویند، اگر کسی چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میکند.
سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد و جلو در خانهاش را آب میپاشید و جارو میکرد. او از فقر و تنگدستی رنج میکشید. به خودش گفته بود: .اگر خضر را ببینم، به او میگویم که دلم میخواهد ثروتمند بشوم. مطمئن هستم که تمام بدبختیها و گرفتاریهایم از فقر و بیپولی است.
روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریک و روشن بود که مشغول جارو کردن شد.
کمی بعد متوجه شد مقداری خاروخاشاک آنطرفتر ریخته شده است. با خودش گفت: .با اینکه آن آشغالها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز کنم. هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم کثیف باشد..
مرد بیچاره با این فکر آب و جارو کردن را رها کرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغالها را بردارد. وقتی بیل بهدست برمیگشت، همهاش به فکر ملاقات با خضر بود با این فکرها مشغول جمع کردن آشغالها شد.
ناگهان صدای پایی شنید. سربلند کرد و دید پیرمردی به او نزدیک میشود. پیرمرد جلوتر که آمد سلام کرد.
مرد جواب سلامش را داد.
پیرمرد پرسید: .صبح به این زودی اینجا چه میکنی؟.
مرد جواب داد: .دارم جلو خانهام را آب و جارو میکنم. آخر شنیدهام که اگر کسی چهل روز تمام جلو خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر را میبیند..
پیرمرد گفت: .حالا برای چی میخواهی خضر را ببینی؟.
مرد گفت: .آرزویی دارم که میخواهم به او بگویم..
پیرمرد گفت: .چه آرزویی داری؟ فکر کن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو..
مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: .برو پدرجان! برو مزاحم کارم نشو..
پیرمرد اصرار گرد: .حالا فکر کن که من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو..
مرد گفت: .تو که خضر نیستی. خضر میتواند هر کاری را که از او بخواهی انجام بدهد..
پیرمرد گفت: .گفتم که، فکر کن من خضر باشم هر کاری را که میخواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم..
مرد که حال و حوصلهی جروبحث کردن نداشت، رو به پیرمرد کرد و گفت: .اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو کن ببینم..
پیرمرد نگاهی به آسمان کرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت. در یک چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد. مرد که به بیل پارو شدهاش خیره شده بود، تازه فهمید که پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است. چند لحظهای که گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی کند و آرزوی اصلیاش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.
مرد بیچاره فهمید که زحماتش هدر رفته است. به پارو نگاه کرد و دید که جز در فصل زمستان بهدرد نمیخورد در حالی که از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده کند.
از آن بهبعد به آدم سادهلوحی که برای رسیدن به هدفی تلاش کند، اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد، میگویند بیلش را پارو کرده است.
منبع مطلب : ferdosi4.blogfa.com
مدیر محترم سایت ferdosi4.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
درس آزاد فارسی چهارم ابتدایی درس هشتم و نهم
مقدمه درس آزاد فارسی چهارم ابتدایی
درس های آزاد ایستگاه اندیشیدن و درنگ کردن و آفریدن است.
این فصل، فرصتی است تا دانش آموز و معلمّ به یاری هم به فراخور ذوق و علاقه، دلبستگی های فرهنگ بومی و نیازها و بایسته هایی که در دیگر در س ها به چشم نیامده اند، مطالبی را بازگو نمایند.
به بیان دیگر درس آزاد، فرصتی است تا دان شآموز و معلمّ در تألیف کتاب مشارکت داشته باشند و هر یک خود را در شکل گیری کتاب سهیم ببینند و کتاب را از آنِ خود بدانند؛
به گونه ای که دانش آموزان پس از تألیف درس آزاد می توانند نام خود را در ردیف نام پدیدآورندگان کتاب ثبت کنند.
اهداف درس آزاد فارسی چهارم ابتدایی
۱ تشخیص کاستی های احتمالی کتاب و اقدام به تولید محتوای مناسب
2 پرورش توانایی تولید ماده درسی در دانش آموزان با نظارت و هدایت آموزگاران
3 پاسخ به نیازهای معلّمان، دانش آموزان و اولیا
4 بهره گیری از مشارکت همکاران در تألیف کتاب
5 بهره گیری از تعامل دانش آموز و خانواده در سازماندهی و تألیف کتاب
6 آشنایی با برخی از نمودهای فرهنگی و جلوه های آداب و رسوم و سنّت هایبومی یا منطقه ای
7 شناخت بیشتر شخصی تهای علمی و فرهنگی محل زندگی
8 توجه عمیق تر به لهجه، گویش و نشان ههای زبان محلی
9 پرورش توانایی بندنویسی و بهر هگیری از تفکر و نقد و تحلیل
10 ایجاد علاقه نسبت به فرهنگ محلی و آثار ادبی و زبانی منطقه ای
روش های تولید درس آزاد فارسی چهارم ابتدایی
برای نوشتن و تولید درس آزاد یکی از رو شهای زیر پیشنهاد می شود:
هر دانش آموز به صورت مستقل و فردی برای تولید درس آزاد اقدام نماید.
دانش آموزان به صورت گروهی و با مشارکت تمام افراد گروه برای تولید درس آزاد اقدام نمایند.
تولید درس در کلاس در تولید درس آزاد می توان از توانمندی دانش آموزان در بندنویسی بهره برد.
موضوع خیلی کلی است و باید به موضوعات کوچک تر موضوع نوشته محدود شود.
مثلاً وضعیت جغرافیایی محل، آداب و رسوم، زبان منطقه و غذاهای خاص آن منطقه ،
چهار موضوع کوچک تری هستند که در مورد هر یک می توان یک بند نوشت.
لازم است معلّم به دانش آموزان کمک کند تا چهارچوب متن خود را مشخص نمایند، سپس اقدام به نوشتن کنند.
به عنوان نمونه، چهارچوب نوشته، می تواند شاملسه بند باشد که بند اوّل وضعیت جغرافیایی محل را توضیح دهد؛
بند دوم زبان و بند سوم آداب و رسوم منطقه را بیان کند.
در تدوین متن می توان از روش های پیش سازمان دهنده، بدیعه پردازی و بارش مغزی بهره برد.
در این قسمت ، موضوعاتی مناسب با عنوان و محتوای فصل در حوزه فرهنگ و آورده شده است
در طراحی فعّالیت های کتاب نوشتاری نیز تطابق فعّالیت ها با روند طراحی کتاب ضروری است.
از دید ساختاری توجه به عناصر مبتنی بر نگرش شبکه ای، نقش معلّم به عنوان ناظر و راهنما و نقش دانش آموز در مقام تولیدکننده ضروری است.
نکتۀ مهم: پیشنهاد می شود در هر استان متون تولید شده در این فصل، گردآوری و جمع بندی شود.
نوشته به گونه ای باشد که ویژگی های آن استان را به خواننده معرفی کند.
این مطالب برای گروه زبان و ادب فارسی دفتر تألیف ارسال شود تا از کنار هم قرار دادن آنها کتابی با عنوان دایره المعارف استان شناسی تولید شود
که مخاطبش دانش آموز دوره ابتدایی است.
بدیهی است استان هایی که مطلبی ارسال نکنند، در آن کتاب غایب خواهند بود.
آموزش فارسی چهارم ابتدایی
منبع مطلب : dabesto.ir
مدیر محترم سایت dabesto.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ناشناس : من یه مثل میخوام که سه تا خط باشه ولی یکی خط هستن😥😥😕😕
ت : کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد
مثل : کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم میرسد
ناشناس : سلام دوستان🖐🏻🤩 به نظر من تقریبا خوب بود اما ضرب المثل هاش خیلی کوتاه بود و برای معانی اش هم خیلی کوتاه و بهتره که با داستان باشه 💕💕💕
ناشناس : اره عالی واقع عالی
امام فرمود درس بخوان و مرتب باش
رطب خورده منع رطب کی کند
رطب خورده منع رطب کی کند
بله
من مثل درمورد عید نوروز میخوام اگه شما میدونید به منم بگید
مثل درس آزاد کلاس چهارم
دانلود
من هم اگه می خواستم درمورد بروجرد بنویسم بلد بودم در مورد این مثل داستان بلد نبودم پچ پچ زَنو ، کُش کُش مَردو
بدد
سلام دوستان یکم مثل هاشو بزرگتر کنیداندازه۳خط خوبهنه یک خط
بسه دیگه خوب نبود من کلاس چهارم دبستان دخترانه
خیلی خیلی بده مثلتون گوهه گوهه گوهه🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿🖕🏿
عالییییییی
عالییییییی
نه
خیلی بد چرا من هر چه بیاورم نمیاره میخوام فارسی پایه چهارم درس 8 درس آزاد مثل رو میخوام نمیاره خیلی بد است دستتون درد نکنه واقعأ
۱۲۰
عالییییییه منم کلاس چهارم هستم من آتنا حاصلپور هستم❤️(。◕‿◕。)➜(☞ ͡° ͜ʖ ͡°)☞(☞ ͡° ͜ʖ ͡°)☞
بد بود کاش داستان هم داشت
نشسته پاک است:
به شوخی شخص است که به تمیزی بودن چکامه اش بی اعتناست
من نمیفهمم بابا من مثل میخوام😡
وا چه مثل داره
کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد
سلام این خیلی خوب است ضرب المثل های قشنگی داره
عالی است ممنون ❤️❤️
خیلی خوبه عااااااااااالی🤩🤩👍👍👍
شب یلدا بهترین شبی است که من دوست دارم
6
سلام این سایت عالی هستش لطفا برنامه ها سکس هم بزارین
بنظرم ی زره خودتون فکر کنید بی مغزا
نمیشد یچیز خلاصه تر بگین¿
للکزکززکرکرک
عالی بود
خوب هست تقریبا
اما بد هم نیست😉
سلام دوستان🖐🏻
به نظر من خوب بود اما خیلی کوتاه بود اگه براش داستان هم میگذاشتید خیلی بهتر بود و معنی هایش هم کامل تر توضیح میداد.
🌺🌺🌺💕💕💕💕
سلام دوستان🖐🏻🤩
به نظر من تقریبا خوب بود اما ضرب المثل هاش خیلی کوتاه بود و برای معانی اش هم خیلی کوتاه و بهتره که با داستان باشه 💕💕💕
شرمنده نمی توانم بگم
من یه مثل میخوام که سه تا خط باشه ولی یکی خط هستن😥😥😕😕
عاااالی بود دستمریزاد👌👌👌
یه مثل کوتا مناسب کلاس چهارم
من خیلی خیلی آدم بدی هستم .
بد نیست خوبم نیست
کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم میرسد
براش داستان هم بگید
چندین سوال برای درست و نادرست ۱_شب یلدا کوتاه ترین شب سال است.نادرست۲_اسم دیگر شب یلدا شب چله است.درستدرک مطلب۱_چرا در زمان های قدیم مردم کرسی داشتند؟چون در ان زمان گاز و نفت نبوده است۲_در شب یلدا یا همان چله چه میوه هایی به کار میرود؟انار،هندوانه و.... ۳_چرا شب یلدا همه به خانه پدربزرگ ها و مادربزرگ ها میروند؟چون رسم ما ایرانیان هست امیدوارم خوشتون اومده باشه😊
عالی
دست بالای دست بسیار است
عالی بود
مثل برای درس ازاد فارسی
بچه ها من یک مثل میخوام نه این قدر کم کمی زیاد باشه کمی
عالیه ولی کمه 3 تا فقط
لطفاً هر چه قدر میتونین سعی کنید یک مثل به ما بیاموزید لطفاً
بهم کمک میکنیم تا مثل بنویسم
یک مثل برای درس آزاد فارسی چهارم ابتدایی
سلام خیلی بد است
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نیما