معنی حکایت فوت کوزه گری فارسی هشتم
معنی حکایت فوت کوزه گری فارسی هشتم را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
Fatemeh : پیام و مفهوم حکایت اینه که همیشه باید خود را کم دانش تر از استاد خود بدانیم و همیشه از او پی روی کنیم و به کارها و دانشی که به ما می آموزد بیشترین دقت را داشته باشیم اگر شاگرد متواضع تر رفتار میکرد و زمانی که استادش از او درخواست کرد که کمی بیشتر بماند شاگرد بر دانش خود مغرور نشده بود شاید این نکته را فرا میگرفت این گونه هم ارزش و احترام استادش حفظ میشد هم خودش سربلند و سرافراز بود
Fatemeh : پیام و مفهوم حکایت اینه که همیشه باید خود را کم دانش تر از استاد خود بدانیم و همیشه از او پی روی کنیم و به کارها و دانشی که به ما می آموزد بیشترین دقت را داشته باشیم اگر شاگرد متواضع تر رفتار میکرد و زمانی که استادش از او درخواست کرد که کمی بیشتر بماند شاگرد بر دانش خود مغرور نشده بود شاید این نکته را فرا میگرفت این گونه هم ارزش و احترام استادش حفظ میشد هم خودش سربلند و سرافراز بود
❤حدیث محمدی ❤ : والا همشون چرتو پرت میگن😒😒😒😒😒😒😒
🤧 : ریدم تو این توضیحاتتون
نسیم : فردی کوزه گر که در کوزه گری حرفه داشت و با مهارت کوزه درست میکرد شاگردی داشت که چندین سال پیش او کار میکرد و فن کوزه گری را به آموخته بود .
روزی شاگرد کوزه گر ، دستمزد بیشتری از استادش درخواست کرد و استاد هم به دست مزد او افزود . مدتی گذشت تا دوباره شاگرد بهانه گرفت و به استادش گفت : من کار کوزه گری را آموخته ام و میخوام برای خود کارگاهی بزنم و خودم رئیس خودم باشم .
کوزه گر تا این را شنید از شاگرد درخواست کرد که به خاطر دینی که به او دارد چند ماهی کنار استادش بماند و به او کمک کند .
شاگرد ، بدون اینکه به درخواست استادش فکر کند و جواب دهد او را رها کرد و تلاش بسیاری کرد تا در کارگاه خود بهترین آثار را درست کند تا با استادش رقابت کند .
شاگرد با دقت بسیار مشغول به کار شد اما بر عکس دفعه های قبل کوزه ها آن طور که باید زیبا و شفاف نشدند .
شاگرد وقتی وضع را چنین دید بدون معطلی پیش استادش برگشت و استاد هم از او استقبال کرد و گفت که مدتی پیش کوزه گر بماند تا اشکال شاگرد رفع شود .
مدتی گذشت و استاد و شاگرد هر روز کوزه درست می کردند که یک روز استاد رو به شاگرد کرد و گفت : رمز بهتر شدن کوزه ها اینه که من قبل از گذاشتن در کوره آن را فوت کنم تا گرد و خاکی که دارد از بین برود . تو همین نکته را نادیده گرفتید و بهش توجه نکردی و اشکال کار تو در این مدت فقط یک فوت بود ، بودن کوزه گری .
نتیجه اخلاقی : هیچ گاه ساده از مسائل کوچک رد نشوید چون همین مسائل کوچک باعث شکست شما می شود .
Y. : استاد کوزه گري بود که خيلي با تجربه بود و کوزه هاي لعابي که مي ساخت خيلي مشتري داشت .
شاگردي نزد وي کار مي کرد که زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي کاري خود را به او ياد داد .
شاگرد وقتي تمام کارها را ياد گرفت . شروع به ايراد گرفتن کرد و گفت مزد من کم است . و کم کم زمزمه کرد که من مي توانم بروم وبراي خودم کارگاهي راه اندازي کنم و کلي فايده ببرم .
هرچه استاد کوزه گر از او خواهش کرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا کند و کمي کارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرک قبول نکرد و او را دست تنها گذاشت و رفت .
شاگرد رفت و کارگاهي راه اندازي کرد وهمانطور که ياد گرفته بود کاسه ها را ساخت و رنگ کرد و روي آن لعاب داد و در کوره گذاشت . ولي متوجه شد که رنگ کاسه هاي او مات است و شفاف نيست .
دوباره از نو شروع کرد و خاک خوبتر انتخاب کرد و در درست کردن خمير بيشتر دقت کرد و بهترين لعاب را استفاده کرد و آنها را در کوره گذاشت ولي باز هم مشکل قبلي بوجود آمد .
شاگرد فهميد که تمام اسرار کار را ياد نگرفته . نزد استاد رفت و مشکل خود را گفت . و از استاد خواهش کرد که او را راهنمائي کند .
استاد از او پرسيد که چگونه خاک را آماده مي کند و چگونه لعاب را تهيه مي کند و چگونه آنرا در کوره مي گذارد . شاگرد جواب تمام سوالها را داد .
استاد گفت : درست است که هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي . بيا يک سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري کار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم کرد و تو به کارگاه خودت برو .
شاگرد قبول کرد يکسال آنجا ماند ولي هر چه دقت کرد متوجه اشتباه خودش نمي شد . يک روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم که چرا کاسه هاي لعابي تو مات است .
استاد کنار کوره ايستاد و کاسه ها را گرفت تا در کوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز کن تا فوت وفن کار را ياد بگيري .
استاد هنگام گذاشتن کاسه ها در کوره به آنها چند فوت مي کرد . بعد از او پرسيد : ” فهميدي “ . شاگرد گفت : نه . استاد دوباره يک کاسه ديگر برداشت و چند فوت محکم به آن کرد و گرد وخاکي که از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : اين فوت و فن کار است ، اين کاسه که چند روز در کارگاه مي ماند پر از گرد و خاک مي شود در کوره اين گرد وخاک با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را کدر مي کند . وقتي آنرا فوت مي کنيم گرد وغبار پاک مي شود و لعاب خالص پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود . حالا پي کارت برو که همه کارهايت درست بود و فقط همين فوت را کم داشت .
اين مثل اشاره به کسي دارد که بسيار چيزها مي داند ولي از يک چيز مهم آگاهي ندارد . مثلهاي که به اين موضوع دلالت دارند عبارتند از :
فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته
اگر کسي فوت اين کار را به ما ياد مي داد خوب بود
برو فوت آخري را ياد بگير
همه چيز درست است و فقط فوتش مانده
فاطمه : ببخشید این معنی ضرب المثل شو نوشته من به صورت نثر روان میخوام لطفا بذارین✌
ناشناس : اگ بلد بودم نمیومدم اینجا😐😏
محمد : ای کاش کامل بود
ارسلان : تو خودت بیا پایین سرمون درد گرفت
خیلی ممنون خوب بود دوستان
همشون چرت و پرته چرا حکایت رو تعریف میکنید
کامل بگین🫤
در انجام کارها عجله نداشته باشیم. برا انجام کار ها آموزش کامل را فرا بگیریم و به سخنان افراد با تجربه اهمیت زیادی قائل باشیم
سلام پیام این درس اینه که اگر برای بیشتر شدن علم خود نیاز به کسی داریم که بهمون بیشتر کمک کنه همیشه از اون پیروی کنیم و هرگز خودمونو ازش بالاتر ندونیم ؛چون اگر علم و دانش ما کامل بود اصلا سراغ یه نفر نمیرفتیم که بهمون کمک کنه،پس بهتره همیشه ازش پیروی کنیم و با دقت بیشتری به حرفاش توجه کنیم .:)
ریدم تو این توضیحاتتون
اگ بلد بودم نمیومدم اینجا😐😏
سلام عزیزان این خیلی اسونه فقط چهارتا معنیه
فنون: مهارت ها
بی اعتنا:بدون توجه
مرغوب:دارای کیفیت بیشتر
لعاب:پوشش نازک شیشه ای که از طریق پخت بر روی محصولات سرامیکی تشکیل می شود
ناگزیر:ناچار
و دیگه تمام شد ناراحت نشید خیلی اسونه
خفع عام
برداشت من این بوده
حتی اگه خیلی توی کارت وارد باشی با یک دقت نکردن کوچیک کل زحمتت حدر میره و باید توی کارمون دقت داشته باشیم و کسانی که دقت بیشتری دارن افراد موفق تری هستند
فوت در آخر کوزه🤣
خب من اگه میدونستم نمیومدم گوگل که...
ولی قربونوم برین
برای ما نوشته آخرین فوت استاد کوزه گر چه بود 😑
والا همشون چرتو پرت میگن😒😒😒😒😒😒😒
حکایت یک کوزه گری هس که یک شاگرد داشت این شاگرد روزی از استاد خود میخواد که به دستمزد او بیفزاید و استاد درخواست اونو قبول میکنه و به دستمزد او میفزاید و دوباره شاگرد از سر ناچاری میزاره و میره و استادشو تنها میزاره و استاد از اون میخاد که چند ماهی پیش اون بمونه ولی اون قبول نمیکنه و میزاره و میرهو برای خودش یه کارگاه باز میکنه و مشغول کار میشه ولی اون هر چه سعی میکنه کار هاش درس پیش نمیره و ناچار برمیگرده پیش استاد و میگه هر چقدر سعی کردم کار هام درست پیش نرفت استاد در جواب به اون گفت تنها کاری که تو باید میکردی ((تنها فوت کوزه گری بود))همین خسته نباشید😁❣❣❣
چرا فک میکنین من میدونم؟؟
چرا فک میکنین من میدونم؟؟
خوب
🤌🤌🤌
ارایه های ادبیش میشه فعل مفعول دراین متن بعد واداشت میشه مجبور کرد
ارایه هایش
کمک
نمیدونم
باششه باوا جوابا کو
خودت بنویس😏اگه یاد داشتم خودم مینوشتم
..
سلام این جواب فاطمه کامله
سلام به نظر من عالی بود و بهترین پیامی بود که میشد از این حکایت گرفت
خیلیی خوب بود من امتحان داشتم خیلیی بدرد خورد گفته بود مفهومه این حکایتو بنویسین منم گفتم مگ گوگل چشه 🤣🤣اخرم درست دراومد.
فردی کوزه گر که در کوزه گری حرفه داشت و با مهارت کوزه درست میکرد شاگردی داشت که چندین سال پیش او کار میکرد و فن کوزه گری را به آموخته بود .<br><br>روزی شاگرد کوزه گر ، دستمزد بیشتری از استادش درخواست کرد و استاد هم به دست مزد او افزود . مدتی گذشت تا دوباره شاگرد بهانه گرفت و به استادش گفت : من کار کوزه گری را آموخته ام و میخوام برای خود کارگاهی بزنم و خودم رئیس خودم باشم . <br><br>کوزه گر تا این را شنید از شاگرد درخواست کرد که به خاطر دینی که به او دارد چند ماهی کنار استادش بماند و به او کمک کند . <br><br>شاگرد ، بدون اینکه به درخواست استادش فکر کند و جواب دهد او را رها کرد و تلاش بسیاری کرد تا در کارگاه خود بهترین آثار را درست کند تا با استادش رقابت کند . <br><br>شاگرد با دقت بسیار مشغول به کار شد اما بر عکس دفعه های قبل کوزه ها آن طور که باید زیبا و شفاف نشدند . <br><br>شاگرد وقتی وضع را چنین دید بدون معطلی پیش استادش برگشت و استاد هم از او استقبال کرد و گفت که مدتی پیش کوزه گر بماند تا اشکال شاگرد رفع شود . <br><br>مدتی گذشت و استاد و شاگرد هر روز کوزه درست می کردند که یک روز استاد رو به شاگرد کرد و گفت : رمز بهتر شدن کوزه ها اینه که من قبل از گذاشتن در کوره آن را فوت کنم تا گرد و خاکی که دارد از بین برود . تو همین نکته را نادیده گرفتید و بهش توجه نکردی و اشکال کار تو در این مدت فقط یک فوت بود ، بودن کوزه گری . <br><br>نتیجه اخلاقی : هیچ گاه ساده از مسائل کوچک رد نشوید چون همین مسائل کوچک باعث شکست شما می شود .
استاد کوزه گري بود که خيلي با تجربه بود و کوزه هاي لعابي که مي ساخت خيلي مشتري داشت .<br><br>شاگردي نزد وي کار مي کرد که زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي کاري خود را به او ياد داد .<br><br>شاگرد وقتي تمام کارها را ياد گرفت . شروع به ايراد گرفتن کرد و گفت مزد من کم است . و کم کم زمزمه کرد که من مي توانم بروم وبراي خودم کارگاهي راه اندازي کنم و کلي فايده ببرم .<br><br>هرچه استاد کوزه گر از او خواهش کرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا کند و کمي کارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرک قبول نکرد و او را دست تنها گذاشت و رفت .<br><br>شاگرد رفت و کارگاهي راه اندازي کرد وهمانطور که ياد گرفته بود کاسه ها را ساخت و رنگ کرد و روي آن لعاب داد و در کوره گذاشت . ولي متوجه شد که رنگ کاسه هاي او مات است و شفاف نيست .<br><br>دوباره از نو شروع کرد و خاک خوبتر انتخاب کرد و در درست کردن خمير بيشتر دقت کرد و بهترين لعاب را استفاده کرد و آنها را در کوره گذاشت ولي باز هم مشکل قبلي بوجود آمد .<br><br>شاگرد فهميد که تمام اسرار کار را ياد نگرفته . نزد استاد رفت و مشکل خود را گفت . و از استاد خواهش کرد که او را راهنمائي کند .<br><br>استاد از او پرسيد که چگونه خاک را آماده مي کند و چگونه لعاب را تهيه مي کند و چگونه آنرا در کوره مي گذارد . شاگرد جواب تمام سوالها را داد .<br><br>استاد گفت : درست است که هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي . بيا يک سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري کار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم کرد و تو به کارگاه خودت برو .<br><br>شاگرد قبول کرد يکسال آنجا ماند ولي هر چه دقت کرد متوجه اشتباه خودش نمي شد . يک روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم که چرا کاسه هاي لعابي تو مات است .<br><br>استاد کنار کوره ايستاد و کاسه ها را گرفت تا در کوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز کن تا فوت وفن کار را ياد بگيري . <br><br>استاد هنگام گذاشتن کاسه ها در کوره به آنها چند فوت مي کرد . بعد از او پرسيد : ” فهميدي “ . شاگرد گفت : نه . استاد دوباره يک کاسه ديگر برداشت و چند فوت محکم به آن کرد و گرد وخاکي که از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : اين فوت و فن کار است ، اين کاسه که چند روز در کارگاه مي ماند پر از گرد و خاک مي شود در کوره اين گرد وخاک با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را کدر مي کند . وقتي آنرا فوت مي کنيم گرد وغبار پاک مي شود و لعاب خالص پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود . حالا پي کارت برو که همه کارهايت درست بود و فقط همين فوت را کم داشت .<br><br>اين مثل اشاره به کسي دارد که بسيار چيزها مي داند ولي از يک چيز مهم آگاهي ندارد . مثلهاي که به اين موضوع دلالت دارند عبارتند از :<br><br>فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته<br><br>اگر کسي فوت اين کار را به ما ياد مي داد خوب بود<br><br>برو فوت آخري را ياد بگير<br><br>همه چيز درست است و فقط فوتش مانده
پیام و مفهوم حکایت اینه که همیشه باید خود را کم دانش تر از استاد خود بدانیم و همیشه از او پی روی کنیم و به کارها و دانشی که به ما می آموزد بیشترین دقت را داشته باشیم اگر شاگرد متواضع تر رفتار میکرد و زمانی که استادش از او درخواست کرد که کمی بیشتر بماند شاگرد بر دانش خود مغرور نشده بود شاید این نکته را فرا میگرفت این گونه هم ارزش و احترام استادش حفظ میشد هم خودش سربلند و سرافراز بود
بچه ها کمک
اگه بچه ها کمک کنن بهتر میشه این سایت با تشکر از مدیر سایت 👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
من اگه خودم میدونستم توی گوگل نمیزدم که بیام شما یه سایت مسخره نشون بدید وا
خوبه
خیلی خوبه من که همه اونایی که خاستم پیداکردم
کاش تمام نکات دستوری رو هم می داشت
ای کاش کامل بود
واژه
دوستان لطفا کمک کنین نثر ساده شو میخوام
ببخشید این معنی ضرب المثل شو نوشته من به صورت نثر روان میخوام لطفا بذارین✌
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
یک متن کوتاه بدید🙄