هفت خان رستم را به ترتیب نام ببرید
هفت خان رستم را به ترتیب نام ببرید را از سایت اسک 98 دریافت کنید.
هفت خان رستم
هفتخان یا هفتخوان[۱] نام نبردهایی هفتگانه در شاهنامهٔ فردوسی هستند که رستم پسر زال و اسفندیار پسر گشتاسپ آنها را به انجام رساندهاند. هفتخان رستم شامل نبردهایی میشود که رستم برای نجات کیکاووس، شاه ایران، که اسیر دیو سپید بود، انجام داد. درآغاز حکومت کیکاووس، دیوها به فرماندهی دیو سپید در سرزمین مازندران مقیم بودند. کیکاووس با سپاهی به آنجا حملهور شده امّا شکست میخورد.
حمله کیکاووس[ویرایش]
کیکاووس در اقدامی جسورانه با لشکری به سمت مازندران عازم شد تا دیو سپید را از میان بردارد امّا او از دیو سپید شکست خورد. دیو سپید چشم آنها را نابینا کرد و آنها را در سیاهچالهای تاریک و وحشتناک زندانی نمود[۲] کیکاووس مخفیانه قاصدی نزد زال فرستاد و از او خواست تا رستم را به کمک آنها بفرستد. زال ماجرا را با رستم در میان گذاشت. رستم چنین جواب داد: ای پدر، من به کمک آنها میروم امیدوارم بتوانم کیکاووس را آزاد کنم. رستم تنها با رخش، بسوی مازندران روانه میشود، او تمام روز را تاخت تا به دشت پهناوری رسید.
هفتخان[ویرایش]
خان اول: نبرد رخش با شیر[ویرایش]
رستم راه دو روزه را یک روزه پیمود؛ به همین دلیل گرسنه شد و خواست تا استراحت کند. ناگهان دشتی پر از گورخر پدیدار شد. رستم با رخش به سمت آنها رفت و کمند انداخت و گوری را شکار کرد. آتشی برافروخت و گور را بریان کرد و خورد. آنگاه افسار رخش را باز کرد و او را برای چرا رها کرد و خود در نیستانی بستر خواب ساخت به خواب رفت.
اما آن نیستان بیشهٔ شیری بود که در نیمههای شب به لانهاش بازمیگشت. هنگامی که رستم در خواب عمیق فرورفته بود شیر به رخش حمله کرد، رخش خروشید سُمهایش را بر سر شیر کوبید و دندان بر پشت شیر فرو برد و آنقدر شیر را به زمین زد تا جان بداد. وقتی رستم از خواب بیدار شد، دید شیر از پای درآمده گفت:
این را گفت و دوباره خوابید.
خان دوم: گذر از بیابان خشک[ویرایش]
پس از گذشتن از خان اول، با طلوع خورشید، رستم از خواب بیدار شد و تن رخش را تیمار و زین کرد و بهراه افتاد. بیابانی بیآب و علف و سوزان در پیش بود، گرما چنان بود که اگر مرغ از آنجا گذر میکرد در هوا بریان میشد. زبان رستم از شدت تشنگی زخمی شده و رخش نیز دیگر نایی نداشت. رستم از رخش پیاده شد زوبین بدست، از شدت تشنگی، تلو تلو حرکت میکرد. بیابان دراز و گرما شدید و چاره ناپیدا بود. رستم پهلوان از شدت تشنگی به ستوه آمده دست به آسمان برد و گفت:
همچنان میرفت و با خدا در نیایش بود؛ اما روزنهٔ امیدی پدیدار نبود هرلحظه توانش کمتر میشد. مرگ را در نظر مجسّم میکرد و میگفت:
در این رویاء بود که تن پیلوارش سست شد و ناتوان بر خاک تفتدیده افتاد. همانگاه میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری در این بیابان داشته باشد. دوباره نیروی خود را جزم کرد و بلند شد و در پی میش به راه افتاد. میش وی را به آبشخوری رهنمون ساخت و از مرگ حتمی نجات یافت. رستم دانست که این کمک از سوی خداست. او از آب نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و او را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس به شکار گور رفت. گوری را شکار کرد و بریان ساخت و بخورد و آمادهٔ خواب شد. پیش از خواب رو به رخش کرد و گفت: «مبادا تا من خفتهام با موجودی بستیزی یا با شیر و پلنگ پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»
خان سوم: کشتن اژدها[ویرایش]
رخش تا گرگ و میش هوا به چرا مشغول بود. اما مکانی که رستم در آنجا خوابیده بود لانه اژدهایی بود که از ترس آن هیچ جنبندهای یارای گذشتن از آن دشت را نداشت. وقتی اژدها به خانهٔ خود بازگشت، رستم را در خواب و رخش را در چرا دید و به سوی رخش حملهور شد.
رخش بیدرنگ به بالین رستم شتافت و سم خود را بر زمین کوبید شیهه کشید. رستم از خواب گران بیدار شد آماده نبرد شد امّا چیزی نیافت کمی از رفتار رخش آزرده گشت. اژدها ناگهان ناپدید شده بود رستم به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. به رخش خروشید که چرا بیهوده او را از خواب بیدار کردهاست و دوباره سر بر بالین گذاشت و خوابید. اژدها دوباره از تاریکی بیرون جهید. رخش باز به سوی رستم تاخت و سم خود را بر خاک کوبید و گرد و خاک کرد. رستم بیدار شد و بر بیابان نگاه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت:
سومین بار اژدها پدیدار شد که از نفسش آتش فرو میریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما نمیدانست چهکار کند چون اژدها زورمند بود و رستم خشمگین. چارهای نداشت به بالین رستم دوید و خروشید و جوشید و زمین را به سم چاک کرد. رستم از خواب گران برجست و با رخش برآشفت. اما این بار اژدها نتوانست ناپدید گردد و رستم در تاریکی شبهه او را دید. تیغ از نیام کشید به سوی اژدها آمد و گفت: «نامت چیست که اکنون زندگانی بر تو سر آمد. میخواهم که بینام بدست من کشته نگردی.»
اژدها غرید و گفت: عقاب را یارای پریدن بر این دشت نیست و ستاره این زمین را به خواب نمیبیند. تو جان به دست مرگ سپردی که پا در این دشت گذاشتی. نامت چیست؟ جای آن است که مادر بر تو بگرید.[۳]
رستم گفت: من رستمدستان از خاندان نیرم هستم و به تنهایی لشکری را حریفم. باش تا دستبرد مردان را ببینی. این را گفت و به اژدها حمله کرد. اژدها زورمند بود و چنان با رستم گلاویز شد که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از کار رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین جاری شد و تن اژدها چون لخت کوهی بیجان بر زمین ماند. رستم خدا را یاد کرد و سپاس گفت. در آب سر و تن را بشست، سوار رخش شد و به راه افتاد.
خان چهارم: زن جادوگر[ویرایش]
رستم شاد و پویا راه دراز را میپیمود تا به چشمهساری پر گل و سبزه رسید. سفرهای آراسته در کنار چشمه دید که برههای بریان شده و دیگر خورشها بر سُفره بود. جامی زرین پر از می نیز کنار سفره خودنمایی مینمود. رستم خوشحال و بیخبر از همه جا خواست سورچرانی کند امّا آن سفره، تلهٔ اهریمن بود. رستم پیاده شد و بر سفره نشست، جام را نوشید و تنبور را برداشت و ترانهای فرحبخش در وصف حال خویش خواند و تنبور را نواخت:
آواز رستم به گوش پیرزن جادوگر رسید. پیرزن خویش را بزک کرد و سر سفره آمد، دستور کشتن رستم را داشت. او که یک خر درنده هم داشت. بیدرنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی درآورد و نزد رستم آمد. رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین گفت و خداوند را به سپاس گفت. چون رستم نام خدا را بر زبان آورد، ناگهان چهرهٔ جادوگر تغییر یافت و سیمای شیطانیاش آشکار شد. رستم به او نگاه کرد و دریافت که او جادوگر است. پیرزن خواست که فرار کند اما رستم کمند انداخت و سر او را به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر کشید او را دو نیمه کرد.
رستم پس از مدتی، به سرزمینی تاریک و وحشتناک رسید؛ بهطوریکه چشمان او دیگر جایی را نمیدید. او راه خود را گم کرد. در این لحظه فکری به خاطرش رسید. افسار رخش را رها کرد. رخش با هوشیاری، آرام آرام راه را پیدا کرد. کمکم هوا روشن شد و رستم به سرزمین سرسبز و زیبایی رسید، که آنجا مازندران بود.[۶]
خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان[ویرایش]
در این خان، رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
رستم از خواب برخاست و گوشهای دشتبان را کنده و کف دستش نهاد. دشتبان به مرزبان منطقه که اولاد نام داشت عارض شد. اولاد با تنی چند از سپاهیانش به نزد رستم شتافت تا او را تأدیب نماید امّا رستم ایشان را تنبیه کرده اولاد را با کمند به دام انداخت بلد راه خویش کرد. اولاد که خود را اسیر رستم دید، به او گفت: ای پهلوان! مرا نکش، هر خدمتی از دستم بر آید کوتاهی نخواهم کرد، رستم به او گفت که اگر محل دیو سپید را نشانم دهی، تو را شاه مازندران خواهم کرد در غیر این صورت، تو را خواهم کشت. اولاد پیشاپیش رخش به راه افتاد تا به مکان دیو سپید رسیدند.[۷]
خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو[ویرایش]
رستم و اولاد به کوه اسپروز[۸] یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون تاریکی شب سر رسید از جانب شهر مازندران خروشی برآمد و هر گوشه شهر شمع و آتشی افروخته شد. رستم از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟ اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوهای نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمهٔ ارژنگدیو است که هر از گاهی فریاد برمیآورد. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. رستم با حملهای برقآسا سر ارژنگدیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگدیو نیز از ترس پراکنده شدند.
سپس رستم و اولاد به سمت محلی رفتند که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را به محل دیو سپید رهنمون ساخت و رستم با اولاد به سمت غاری که محل زندگی دیوسپید بود به راه افتادند دیو را هلاک نموده بازگشتند.
خان هفتم: جنگ با دیو سپید[ویرایش]
در خان آخر، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیوسپید در آن قرار داشت، رسیدند. شب را در حوالی آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به نگهبانان غار حملهور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک بیبن شد. در غار با دیوسپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
دیوسفید مسلح به سنگ آسیاب، کلاهخود و زرهآهنی به جنگ رستم شتافت رستم یک پای او را از ران جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم در گلاویز بود و نبردی طولانی میان آندو صورت گرفت که گاه رستم و گاه دیو بر یکدیگر چیره میگشتند. در پایان، رستم با خنجر دل دیو را شکافت و جگر او را برای مداوای چشمان کم سو شدهٔ کیکاووس درآورد.
دیوان کوچک با مشاهدهٔ صحنه فرار را بر قرار ترجیح دادند. جگر دیوسفید را رستم نزد کاووس نابینا آورد و قطرهای از خون جگر به چشمان کاووی چکاند و نور به دیدگان وی بازگشت. سپاهیان ایران نیز همگی بینایی خود را بازیافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.[۹]
پژوهشی در خصوص رازهای حماسه هفتخان رستم[ویرایش]
شاهنامهٔ حکیم بزرگ فردوسی، روایتگر تاریخ اساطیری ایران زمین است، اسطورههایی که از کیومرث آغاز و به دارا و سکندر خاتمه مییابد. قرنهاست که در میان پژوهشگران، این پرسش مطرح است که این اساطیر که هستند؟ آیا تنها افسانههایی زاده ذهن افسانه سرایانند یا ریشه در دل تاریخ این سرزمین دارند؟ و اگر باور کنیم که شخصیتهایی تاریخیاند، آیا میتوان آنها را در گستره زمان و مکانی خاص گنجاند؟
دوران حکومت کیکاووس شاه، از نگاه شاهنامه، دوران پر فراز و نشیبی است. دورانی که سرآغاز آن با وسوسه شاه توسط دیوی خنیاگر و لشکرکشی او به سرزمین افسانهای مازندران آغاز میگردد، و نتیجهاش، اسارت شاه و سپاهش به دست دیوان را در پی دارد. پیکی خبر به زال و رستم میرساند، و رستم بیدرنگ به یاری ایرانیان میشتابد و این گونه هفتخان رستم آغاز میگردد.
پرسش اینجاست که اسطوره کیکاووس، رستم و دیوان مازندران را بایستی در چه شخصیتهایی و در چه زمان و مکانی جستوجو نمود و کاوید؟ آیا مازندران، همان دارالمُلک است که در چند قرن اخیر، به بخشی از شمال ایرانزمین گویند یا سرزمینی در دوردستهاست؟ و به راستی این کدامین سرزمین و منزل است که در شاهنامه مازندران گویند؟ جایگاه ارژنگ و دیوسپید، بندکننده شاه بزرگ کیکاووس، گذرگاه نرّه دیوان خنجرگذار، منزلگاه پریان و جادوان و سرزمین حماسهای رستم و هفتخان…
اگرچه برخی از پژوهشگران و مورخان با توجه به دلایل قابل توجهی که ذکر میکنند، بر این نظرند که افسانه هفتخان رستم در جایی خارج از مازندران ایران رقم خوردهاست، اما شواهدی چون برخی نامهای اشخاص و مکانها و … ما را به سوی سرزمینهای شمالی ایران سوق میدهد که پذیرش هر یک از این نظرات ما را با احتمالهایی روبرو مینماید و زمانهایی از پیش از ماد تا عصر فردوسی و مکانهایی را از شرق تا غرب امپراطوری ایران را مدنظر قرار میدهد.
نکتهای دیگر که در این افسانه چالشبرانگیز است، بیان نشدن این افسانه توسط سایر کتب مورخان و ادیبان چون تاریخ طبری و… است.
اما پاسخ به این معما و پرسشها را شاید بایستی در خود شاهنامه جستجو نمود.[۱۰]
پانویس[ویرایش]
منابع[ویرایش]
پیوند به بیرون[ویرایش]
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
هفت خان رستم چه بود؟
هفت خان رستم، زمانی شکل میگیرد که کاووس با وجود پندهای حکیمانه و بازدارندهی زال و دیگر بزرگان، خودکامگی میکند، راه مازندران پیش میگیرد و به آن سرزمین دستیازی میکند. شاه مازندران دست به دامان دیو سفید میشود، او به جادو چشم کاووس و سپاهیانش را تیره و تار میکند و بر همهی گنجها دست مییابد و سپاهیان به اسارت گرفته میشوند.
خبر به زال میرسد و او برای پرهیز از بدنامی راز را نهان میدارد و برای رهایی آنها رستم را گسیل میکند. رستم برای رسیدن به مقصد دو راه در پیش دارد، راهی طولانی و کمخطر که کیکاووس پیموده است و راهی کوتاه، اما بسیار دشوار که در مسیر آن شیر و اژدها و دیو و جادو در کمین هستند. رستم راه کوتاه ولی پر خطر را بر میگزیند که چهارده منزل دارد و این چهارده منزل را در هفت مرحله طی میکند. یار شفیق او در این مراحل رخش است. بارهای که همچون دیگر بارگان نیست، از میان همهی اسبهای ایرانزمین تنها او توانسته به رستم سواری دهد.
رستم و رخش با هم هفت خان را آغاز میکنند.
در خان نخست رستم در نیستان از خستگی راه میآساید بیخبر از اینکه آن نیستان بیشهی شیر است درنده. شیر سر میرسد، قصد رستم میکند و رخش با دلاوری او را از پای در میآورد.
در خان دوم رستم به بیابان گرم و سوزان میرسد، تشنگی بر او و بارهاش غالب میشود، ولی به هدایت میشی که آیتی از ایزدان است به چشمهای گوارا دست پیدا میکند.
در خان سوم اژدهایی در سر راه او قرار میگیرد که از کامش آتش میجهد، آشکار و پنهان میشود و دسترسی به او سخت دشوار است، ولی رستم با یاری رخش او را از پای درمیآورد.
در خان چهارم جادو زنی در هیئت دوشیزهای زیبا بر او نمایان میشود و قصد فریب او را دارد، چون نام یزدان بر زبان رستم جاری میشود چهرهی واقعی و جادویی او نمودار میگردد این جادو زن با شمشیر رستم به دو نیم میشود.
در خان پنجم در دشتی سبز و خرم، رستم در حال آسودن و رخش به چرا مشغول است، دشتبان سر میرسد و به رستم عتاب میکند، رستم تعرض او را بر نمیتابد و با کندن دو گوش او جسارتش را کیفر میدهد. دشتبان شکایت به اولاد سالار آن سامان میبرد و او با سپاهیانش به مقابلهی رستم میآیند و در برابر زور بازوی او دوام نمیآورند و تار و مار میشوند. رستم اولاد را به بند میکشد، ولی به او پیشنهاد میکند اگر در این سفر پر نشیب و فراز رهنمونش باشد و محل دیو سفید و جایگاه کیکاووس و سپاهیانش را به او نشان دهد، فرمانروایی مازندران را خواهد داشت. اولاد این شرط را میپذیرد و از آن پس همراه و راهنمای رستم است.
در خان ششم با ارژنگ دیو که کیکاووس و همراهانش به حیلهی او به بند کشیده شدهاند، نبرد میکند تا سرانجام به جایگاه کیکاووس و همراهانش میرسد وآنان را از بند آزاد میکند، اما چشمان آنها همچنان تیره و تار است و درمان آن جگر دیو سفید است.
در خان هفتم رستم با راهنمایی اولاد به رویارویی دیو سفید میرسد. در مبارزهای سخت او را بر زمین میکوبد، جگرش را بیرون میکشد که توتیای چشمان کیکاووس و همراهانش است. بینایی به آنان باز میگردد، اولاد به شاهی مازندران میرسد و رستم کیکاووس را با عتابی جانانه سرزنش میکند و در انتها، سپاهیان با پیروزی به ایرانزمین باز میگردند.
ماُخذ، مجلهی بخارا جلد ۱۲۵
منبع مطلب : javabkoo.com
مدیر محترم سایت javabkoo.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
: خاناول=نبردرخشباشیر خاندوم=گذرازبیابانخشک خانسوم=کشتناژدها خانچهارم=زنجادوگر خانپنجم=بااولادمرزبان خانششم=جنگباارژنگدیو خانهفتم=جنگبادیوسپید👍👍
ناشناس : خیلی عالی
آناهیتا (ง˃̶͈⚰˂̶́)ง⁼³₌₃ : عالی بود،ارزش وقت گذاشتن و خودمون رو داش؛لایک❤
ناشناس : چطونه؟
بدون نام : خوب بود ولی خلاصه ترلطفا باز هم عرض تشکر ارادت دارم ممنون👍
ههنسنعیهنیعطع : چیه چه
مبینا : سلام این کانال عالیه
ناشناس : ممنون
حسین قاسمی : خیلی خوب ممنون
خادم سیاه : واقعا عالیه ازتون ممنونم
ناشناس : عالی بود 🙃
دیانا : سلام عالی بود مرسی
زهرا : خان اول: نبرد رخش با شیر خان دوم: گذر از بیابان خشک خان سوم: کشتن اژدها خان چهارم: زن جادوگر خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو خان هفتم: جنگ با دیو سپید
ماهان : اگه معنی کلمات درس هم میزاشت دیگه عالییییبیییی میشد
ناشناس : عالی🦄🐣🥰
ممدقلی : خیلی عالییییییییی🙏🏻👍🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹😂
دختر پاییز : اینم میشه بگین
فاطمه : اسم دیو چه بود ؟
هفت خان رستم
عالی بود
سلام خیلی عالی بود
رستم وقتی با ارژنگ دیو مواج میشه بهش چیزی نمیگه
خوب
اسم دیو چه بود ؟
خیلی خوب ممنون
واقعا عالی بود ممنون از شما 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
با سلام خدمت دوستان عزیز
خب من مخام هفت خان رستم روبگم
1نبرد رخش باشید
2گذر از بیابان خشک
3کشتن اژدها
4زن جادوگر
5بااولاد مرزبان
6جنگ با ارژنگ دیو
7جنگ با دیو سپید
عالی بود ممنون.
خوبه
سلام عالی بود مرسی
با درود و سپاس بی پایان بر شما فرهیختگان عزیز که در راه اعتلای فرهنگ پارسی کوشا هستید ، مقاله هفت خوان رستم بسیار زیبا و غرور آفرین بود اما در خان اول زمانی که رستم از خواب برمی خیزد و می بیند شیر مرده ، نوشته شده : وقتی رستم از خواب بیدار شد ، دید شیر از پای در آمده گفت :
و دوباره خوابید
ولی متاسفانه صحبت رستم که احتمالان با رخش نموده نیامده
لطفان این قسمت بسیار ارزشمند را در متن لحاظ فرمایید ، حیف است که خواننده در خماری صحبت های رستم با رخش بماند
پیش پیش از محبت و بزرگواریتان متشکرم ، دست بوسم از روی ادب
علی اصغر ملکیان ۵۸ ساله از تهران
خیلی عالییییییییی🙏🏻👍🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹😂
سلام این کانال عالیه
خیلی عالی
گابی
عالی🦄🐣🥰
♥️
ممنون ولی در مورد خود هفت خان بگید
نظری ندارم
عالی
سلام من کلاس ششم هستم و این متن بهمن خیلی کمک کرد تا بتونم درس و کامل یاد بگیرم
عالی بود 🙃
چیه چه
من نمیخوان بگم
خاناول=نبردرخشباشیر
خاندوم=گذرازبیابانخشک
خانسوم=کشتناژدها
خانچهارم=زنجادوگر
خانپنجم=بااولادمرزبان
خانششم=جنگباارژنگدیو
خانهفتم=جنگبادیوسپید👍👍
اگه معنی کلمات درس هم میزاشت دیگه عالییییبیییی میشد
خان اول: نبرد رخش با شیر
خان دوم: گذر از بیابان خشک
خان سوم: کشتن اژدها
خان چهارم: زن جادوگر
خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
خان هفتم: جنگ با دیو سپید
خوب بود ولی خلاصه ترلطفا باز هم عرض تشکر ارادت دارم ممنون👍
خوب بود
چطونه؟
خیلی خوب بود
ممنون
خوب بود عالی
خوان اول با شیر خوان دوم در بیابان خوان سوم اژدها خوان 4 با جادوگر خوان 5 دیوی به نام اولاد خوان 6 ارژنگ دیو خوان 7 دیو سپید
شاید خودت لنگ داری وعرنع قابل درکع
عالی بود،ارزش وقت گذاشتن و خودمون رو داش؛لایک❤
خیلی خوشم آمد، واقعا سایت بسیار خول و کاربردی هست، مرسی از سازنده
واقعا عالیه ازتون ممنونم
ممنون
دست از سر رستم بردارید جواب رو یگید دیگه اهههههههههههههه😡😡😡😡😡😡😡😡😡🖕🖕🖕